پشت پنجره نشسته شب تیرکمان کشیده
مینویسم نامهیی از یک دیار بیسپیده:
«خبر بزرگ هر روز: قتل «معصومانهٔ عشق»
آسمانخراش آتش ـ سوختن پروانهٔ عشق ـ
یک جهان لهیب جهل و یک جهان فرش جنایت
یک جهان گم شده معنا زیر سایهٔ سیاست
یک جهان جاه و جنایت در حریم و عرش قدرت
میشکنه حرمت انسان زیر قانون شقاوت
گرگهای رعشهٔ فقر بر سماط خالی از نان
روی نقشهٔ ولایت میشکنه غرور انسان
سکهٔ فریب و اعجاز با لوای دین و مذهب
کشتن سپیدهٔ مهر زیر چکمههای این شب
خرمن شقایق است و فرش لالههای خونبار
عرشهٔ کشتن ایران روی «دار» صبح تکرار
نه سکندر و نه چنگیز نه نژاد هون و نازی
نه چنین تباه حرث و نه چنین تباهسازی
آیههای مرگ چیده خاطرات کودک من
شرح این قصه که خوانده از کتاب ماهک من؟
ماه دلتنگ وطن را چشمهها دارن میبینن
رد چند هزار ستاره باید از نگاش بگیرن...؟»
پشت پنجره نشسته شب تیرکمان کشیده
دنبال ستارههاتم در دیار بیسپیده
عمریه دلم نشسته پای لحظههای عشقت
گندم و ترانه کاشته واسه سبزههای عشقت...
(س. ع. نسیم)