آن سالهای دور که در گام اولین
افشانده شد بذر رهایی در این زمین
گفتند این زمانه بُوَد «شورهزار یأس»
هر کِشت اولین بشود کار آخرین
آن باغبان عاشق و آن گرد سرفراز
سرشار بود قلبش از ایمان و از یقین
شورید بر آن کلام و بر آن منطق عبث
گفتا که پوچ و یاوه بُوَد فکر اینچنین
در پیش رو گرچه مسیر است صعب و سخت
ره سنگلاخ با کُله و کفش آهنین
گرچه بهای سخت و گرانی طلب کند
در هر قدم هزار خطرهاست در کمین
ما این کویر تشنه و این دشت مرده را
رویان کنیم به همت و با عزم آهنین
...
باری بدین روال بسی سالیان گذشت
تا آن نهال پاک از آن بذر اولین
گسترد شاخههای فراوان در آسمان
با ریشههای محکم و سُتوار در زمین
هر سال و روز و ساعت آن در تلاش و رزم
در جای جای میهن و در محبس «اوین»
شد شاخص وفای به پیمان و آرمان
تا واپسین دم حیات و نفسها آخرین
در سالگرد تابش خورشید ماندگار
با واژهها فخر و شرف نام او قرین
اینک امید میهن در بند نام اوست
نامش بلند، رهبر پیکار آخرین
گودرز