وسط این همه کین، عشق مجسم بودم
وسط این همه من، «ما»ی مسلم بودم
همه جا صحبت انسان و صفتهاش شود
من «کس»ی بودم اگر، عاشق عالم بودم
تن و جسمم صدفی بود و دلم مروارید
لب دریا، دل با حادثه همدم بودم
عشق میگفت: «نه این پا، و نه آن پا، نکنی!»
وقت ایثار، در امواج، مقدم بودم
یک نفر دست فشان غرقهی دریا بشود،؟
من به ساحل؟ و چسان گفت که آدم بودم!
رفتم و دل به فدا دادم و جاوید شدم
دل دریا شدهام گرچه که شبنم بودم
م. شوق