امروز عکسی دیدم خیلی عجیب. جوانی رفته روی پل شاهراه صدر به طرف اتوبان بابایی تهران، به قصد خودکشی طنابی به گردنش آویخته و آمادهٔ پریدن است. او پارچهای هم از پل آویزان کرده و نوشته است: «می خواهم رهبر را ببینم».
با دیدن او بسیار ناراحت شدم. و مدتی به زمین و زمان بدوبیراه گفتم که چرا جوانان ما از شدت فقر و مشکلات زندگی ناچار از خودکشی میشوند.
بعد به جملهای که روی پارچه نوشته بود فکر کردم. «می خواهم رهبر را ببینم».
و در نهان خود شروع به صحبت با آن جوان کردم.
- چرا میخواهی رهبر را ببینی؟ چه میخواهی به او بگویی؟
نمیدانم چه پاسخم میداد اما من حرفهای خودم را به او میگفتم:
ببین عزیزم! این رهبر میدانی چکاره است؟ البته میدانم تو هم او را رهبر نمیدانی. من هم از به کار بردن کلمهٔ رهبر برای این آخوند بسیار پرهیز دارم.
اما از الان به تو بگویم که نه تنها او با تو صحبتی نخواهد کرد حتی به عکسی که از تو به او نشان بدهند پوزخند خواهد زد. آخر او کسی است که خودش مسئول همهٔ مشکلات جوانان و پیران کشور است.
او هر روز فریاد مالغارتشدگان را میشنود ولی گوش نمیکند. او هر روز عکسهای کودکان خیابانی را میبیند اما نگاه نمیکند. هر روز خبر رفتگران شهرداریها را که شش ما یا هشت ماه بدون حقوق به خانه بر میگردند و با کودکان گرسنهٔ خود روبهرو میشوند میشنود اما باز هم به خرج کردن سرمایهها و مالیاتهای همین مردم برای مزدوران سوری و لبنانی وووو مشغول میشود تا قدرتش را حفظ کند.
جوان در همان بالای پل گوش میکرد و من از پایین پل به او میگفتم:
می دانی! این طناب که دستت گرفتهای مرا به یاد چی انداخت؟ همین رهبر بسیاری چیزها را رهبری کرده است: طناب انداختن به گردن سی هزار نفر را در زندانها؛ طراحی کشتن نویسندگان و روشنفکران را در قتلهای زنجیرهای و......
تو شاید دانشآموز بودی یا کارگر بیکاری بودی. میدانی همین آخوند چه تعداد جوان را گول زده است تا به جنگ هشت ساله بفرستد و از روی مین بگذراند تا خمینی در قدرت بماند؟
می دانی که او خودش یک امپراطوری غارت و جنایت دارد؟ میدانی که سازمان اطلاعات خاص خودش دارد؟ میدانی که سازمان اطلاعاتی که او رهبری میکند چند نفر از مردم بیگناه را در حرم امام رضا با بمب تکه پاره کرد تا یکساعت بعد بیاید و به دروغ بگوید منافقین از خدا بیخبر این کار را کردند؟
اگر بخواهم از این پایین رهبریهای این آخوند را برایت شرح بدهم بسیار زمان لازم هست. حالا تو میخواهی خودت با او صحبت کنی؟ میخواهی خودت را زمین بیندازی؟ به جای این کار به این فکر کن که چه کار بکنیم که این آخوند را از کرسی رهبری این قافلهٔ خونریز و غارتگر پایین بیاندازیم.
نمیدانم آن جوان چه کرد... اما من هنوز با آن جوان در عکسی که دیدم مشغول حرف زدن هستم....
م. شوق