دومین شمارهی این منظومه پیش روی شماست. این منظومه با مطالعهی اخبار قتلعام سی هزار زندانی سیاسی مجاهد در سال 67 نوشته شده. و در آن بعد از شرح ماجراهای چگونگی غصب حاکمیت مردم توسط خمینی، به شرح زمینههای قتلعام و سپس، پایداریهای زندانیان بر سر آرمانشان پرداخته میشود.
آغاز قصهی اخدود خمینی
چون مولوی از قصهی اخدود چه گویم؟
از آتش تنهای تبآلود چه گویم؟
اخدود زمان، قصهی گودال خمینیست
انبوه جسد تل شده در چال خمینیست
یک چاله نه یک دشت نه یک دره نه یک بحر
آبش همه از خون جوانان دو صد شهر
یک گوشه نه، سرتاسر ایران شده اخدود
دریای پر از کشتهی بیآتش و بیدود
دیوی که نه از قعر اساطیر برون شد
غولی که نه از حلقهی زنجیر برون شد
از قصه نه! از گوشهی یک حوزه در آمد
با جلوهی وعظ و ورع و روضه در آمد
از آتش تنهای تبآلود چه گویم؟
اخدود زمان، قصهی گودال خمینیست
انبوه جسد تل شده در چال خمینیست
یک چاله نه یک دشت نه یک دره نه یک بحر
آبش همه از خون جوانان دو صد شهر
یک گوشه نه، سرتاسر ایران شده اخدود
دریای پر از کشتهی بیآتش و بیدود
دیوی که نه از قعر اساطیر برون شد
غولی که نه از حلقهی زنجیر برون شد
از قصه نه! از گوشهی یک حوزه در آمد
با جلوهی وعظ و ورع و روضه در آمد
بر آمدن دجال
چون خلق به زنجیر شهی بود گرفتار
بودند جوانان وطن در پی پیکار
صدسال همه توفش و خیزش پی خیزش
خون بود که میریخت ز قلب و سر جنبش
میخاست قیام از پی هم زخمی و خونبار
میخفت به خون پیبهپی از خنجر اغیار
تا عاقبت اندیشهی یک نسل رهی یافت
نور سحر از قلب شب ظلم برون تافت
بودند جوانان وطن در پی پیکار
صدسال همه توفش و خیزش پی خیزش
خون بود که میریخت ز قلب و سر جنبش
میخاست قیام از پی هم زخمی و خونبار
میخفت به خون پیبهپی از خنجر اغیار
تا عاقبت اندیشهی یک نسل رهی یافت
نور سحر از قلب شب ظلم برون تافت
بس شیر فدایی که شجاعانه بجنگید
در جنگل و در شهر و ز هر خانه بجنگید
بس گرد مجاهد که همه جان به کف دست
جان داد که ره باز کند از دل بنبست
ره باز شد از شعلهی پیکار دلیران
افتاد تب فتح و ظفر در تن ایران
آنگاه از آن حجره سرآورد برون شیخ
کشتی خود انداخت به روی شط خون شیخ
هر سوی وطن هر که چو او اهل ریا بود
همراه شدش هرکه مهیای جفا بود
در جنگل و در شهر و ز هر خانه بجنگید
بس گرد مجاهد که همه جان به کف دست
جان داد که ره باز کند از دل بنبست
ره باز شد از شعلهی پیکار دلیران
افتاد تب فتح و ظفر در تن ایران
آنگاه از آن حجره سرآورد برون شیخ
کشتی خود انداخت به روی شط خون شیخ
هر سوی وطن هر که چو او اهل ریا بود
همراه شدش هرکه مهیای جفا بود
خدا شدن خمینی
یک مشت ریاکار نشاندند به ماهش
افتاد وطن از ره تزویر به چاهش
یک ملت مظلوم گرفتار ریا شد
شیطان ریاکار به ناگاه خدا شد
آزادی ما رفت به تاراج سفیهان
با مکر و ریاکاری دجال ـ فقیهان
یک طایفه خونخوار به جان وطن انداخت
شخمی چو گرازان به بساط چمن انداخت
نه مهر بهجا ماند در این خاک نه لبخند
میهن همه زندان شد و هر خانه چنان بند
هر قول لگدمال شد از مستی قدرت
با نام خدا دین خدا رفت به غارت
افتاد وطن از ره تزویر به چاهش
یک ملت مظلوم گرفتار ریا شد
شیطان ریاکار به ناگاه خدا شد
آزادی ما رفت به تاراج سفیهان
با مکر و ریاکاری دجال ـ فقیهان
یک طایفه خونخوار به جان وطن انداخت
شخمی چو گرازان به بساط چمن انداخت
نه مهر بهجا ماند در این خاک نه لبخند
میهن همه زندان شد و هر خانه چنان بند
هر قول لگدمال شد از مستی قدرت
با نام خدا دین خدا رفت به غارت
اوجگیری استبداد
بنشست به یک بام و نداد داد که هر کس،
فرمان نبرد، راه بریدش سوی محبس
نه بیکس بیخانه به خود دید سرایی
نه کارگر از رنج خودش یافت نوایی
زن باز روان گشت به تاریکی خانه
جاری شده تحمیل به انواع بهانه
شد مسجد آیین خدا مرکز سرکوب
تا بر سر مردم زند از جور و ستم چوب
هر مرکز اندیشهی آزاد ببستند
بر مغز و سر اهل هنر چوب شکستند
هر بحث و سخن در دل دانشکده ممنوع
شد شعلهی زردشتی و آتشکده ممنوع
هر پیرو عیسا و کلیسا شده محدود
راه و روش پیرو موسی شده مسدود
شیطان خمینی ره بیدادگرفته
هر فکر دگر تهمت الحاد گرفته
فرمان نبرد، راه بریدش سوی محبس
نه بیکس بیخانه به خود دید سرایی
نه کارگر از رنج خودش یافت نوایی
زن باز روان گشت به تاریکی خانه
جاری شده تحمیل به انواع بهانه
شد مسجد آیین خدا مرکز سرکوب
تا بر سر مردم زند از جور و ستم چوب
هر مرکز اندیشهی آزاد ببستند
بر مغز و سر اهل هنر چوب شکستند
هر بحث و سخن در دل دانشکده ممنوع
شد شعلهی زردشتی و آتشکده ممنوع
هر پیرو عیسا و کلیسا شده محدود
راه و روش پیرو موسی شده مسدود
شیطان خمینی ره بیدادگرفته
هر فکر دگر تهمت الحاد گرفته
در پستوی هر ذهن بگشتند در افکار
«ایمان به دلت هست بر آن شیخک مکار» ؟
بر مجلس شورای وطن راه ببستند
ره بر قدم مردم آگاه ببستند
در مجلس قانون همه آخوند نشسته
ره بر همه فرزانه و فرهیخته بسته
«رأیی به وطن هست اگر، رأی امام است!
یک حزب مجاز است و آن حزب نظام است!»
قاتل بنشاندند به کرسیّ قضاوت
ظالم بنشاندند به کرسیّ عدالت
صد هرزه به هرکوی و خیابان به کمین شد
ک «آرایش رخسار زنان از چه چنین شد!؟
پاسخ بده این کیست که همره شده با تو
دارد هدف فسق، و یا مفسده با تو
هر خواست که داری تو مگو، نوبت جنگ است
نابودی و کشتار همان نعمت جنگ است
بر صحن مدارس تو مخوان درس زمان را
بر وادی مین کشته ببین پیر و جوان را»
حلقوم همه شهر پر از بغض گلوگیر
زین ظلم که انداخت به جان وطن این پیر
بر ثروت مردم همه جا دزد امیر است
هر جا نگری سفرهی بینان و پنیر است
«ایمان به دلت هست بر آن شیخک مکار» ؟
بر مجلس شورای وطن راه ببستند
ره بر قدم مردم آگاه ببستند
در مجلس قانون همه آخوند نشسته
ره بر همه فرزانه و فرهیخته بسته
«رأیی به وطن هست اگر، رأی امام است!
یک حزب مجاز است و آن حزب نظام است!»
قاتل بنشاندند به کرسیّ قضاوت
ظالم بنشاندند به کرسیّ عدالت
صد هرزه به هرکوی و خیابان به کمین شد
ک «آرایش رخسار زنان از چه چنین شد!؟
پاسخ بده این کیست که همره شده با تو
دارد هدف فسق، و یا مفسده با تو
هر خواست که داری تو مگو، نوبت جنگ است
نابودی و کشتار همان نعمت جنگ است
بر صحن مدارس تو مخوان درس زمان را
بر وادی مین کشته ببین پیر و جوان را»
حلقوم همه شهر پر از بغض گلوگیر
زین ظلم که انداخت به جان وطن این پیر
بر ثروت مردم همه جا دزد امیر است
هر جا نگری سفرهی بینان و پنیر است
نه معنی اسلام بهجا ماند و نه جمهور
این هر دو به دستان خمینی شده در گور
این هر دو به دستان خمینی شده در گور
دل میفسرد، شرح مصیبت چه بگویم؟
یک گوشه ز نیکی که نمانده، چه بجویم؟
یک گوشه ز نیکی که نمانده، چه بجویم؟
م. شوق
*** ادامه در بخش سوم ***.