به یاد مجاهد صدیق (محمد حسن) عطا موذن
کلمات نمیگذارند فکر کنم
پیشاپیش قلمم را به جلو میکشند
و از او مینویسند... : «عطای مهربان. عطای پر محبت»
صبر نمیکنند فکری بکنم برای یک استعارهٔ زیبا
جلوتر از من نوشتهاند:
«هیچ استعارهای پیدا نمیشود،
بجز زیبایی گلی که امروز در باغچه دیدی».
برای افتادگیاش تشبیهی پیدا میکنم
سایهای که شاخه، روی پیادهرو باران خوردهانداخته
کلمات، حرفم را قبول میکنند: «عطا فروتن بود مثل سایههای مهربان برگها»
می خواهم شعر را به پایان ببرم
با حیرت نگاهم میکنند.
و بعد از خواهشهای من
با این شرط میپذیرند:
«حتماً باید این کلمات به شعرت اضافه شود
به جای سلام به دختران او
برگهای گلی را در نامهات بچسبان
و عطری بر ما واژهها بپاش
و بهترین آرزوهایت برای آنها
این باشد:
صبر و تسلا
و شادی لحظات یادآوردنش
اراده و تصمیم
و گرفتن صلابتی از ایمان او
که می خواست به محرومیت مردم پایان دهد
برترین آرزو برای فرزندانش
داشتن یقینی است
به بهشتی که عطا آرزو داشت.
و میخواهیم بسازیم».
م. شوق ۵آبان ۱۴۰۰