یک کمی سایه یک کمی خورشید
یک کمی غصه یک کمی امید
صبح و عصرم پر از همین حس بود
شعر من هم بهحالتم خندید
طول شب فکر مردم بیشام
هموطن صبح زود شد اعدام
دستفروش از پلیس کتک خورده
کارتن خواب زیر پل مرده
باز یک شوق میرسد به دلم
حال من خوب میشود کم کم
که خیابان لبالب از غصب است
تیغهٔ صبح بر گلوی شب است
امتزاجی ست قلبم از غم و یأس
اختلاطی ست از ترانه و ترس
میخزم زیر چتر یک آیه
مثل یک جوی زیر یک سایه
آیه گوید نجات دست شماست
دل نبندی که کار دست خداست!
هر غمی حلقهای شکستنی است
هر چه رنج است و غصه، رفتنی است
می روم باز با همین امید
با کمی سایه با کمیخورشید
م. شوق