گفتم: توی این هیر و ویر، سوژههای نوشتههات رو از کجا میاری؟
گفت: از همهجا.
گفتم: نمیشه که. بالاخره هر چیزی رو که نمیشه نوشت. سوژه نوشته ـ بهخصوص شعر ـ باید خاص و ویژه باشه.
گفت: کی اینو گفته؟ جایی در کتابی یا نوشتهیی خوندی؟ از کسی، مثلاً شاعری یا نویسندهیی شنیدی؟
گفتم: نه، خودم همینجوری میفهمم که هر چیزی نمیتونه سوژه نوشتن باشه. حتماً باید یه ویژگیهایی داشته باشه.
گفت: نوشتن گاهی اوقات کشف کردنه، گاهی هم خلق کردن. هر کدوم هم که باشه، باید ساخته و پرداخته بشه.
گفتم: تو از کدومشون بیشتر خوشت میاد؛ کشف کردن یا خلق کردن؟
گفت: خلق کردن لذت بیشتری داره؛ ولی در ساختن و پرداختنشون فرقی ندارن، هر دوشون شونه به شونهٴ هم قدم میزنن.
گفتم: بالاخره اونها رو از کجا گیر میاری؟
گفت: خلق کردن و کشف کردن، نیاز به دنیایی دارن که در اونها چیزی برای کشف کردن و خلق کردن وجود داشته باشه. واسه نوشتن یا قلم زدن، یک دنیا کمه. باید چندتا دنیا داشته باشی. بهخصوص تُـو این دوره زمونه. این چندتا دنیا تاریخ، فلسفه، جامعهشناسی، سیاست و هنر هستن، بهعلاوه خبر که خیلی خیلی مهمه. قلم باید مثل پرندهیی روی این چندتا دنیا بال بزنه. وقتی همین مثلاً زندگی که داریم را در این چندتا دنیا بریزی و در بیاری، همیشه چیزی برای فهمیدن و نوشتن هست.
گفتم: آخه زندگی که مجال نمیده، مگه میذاره؟ تازه، نوشته باید قشنگ و جذاب باشه.
گفت: هان! تازه به اصل مطلب رسیدی. جذابی و زیبایی رو باید ساخت. خودش وجود نداره. باید بسازیش و گاهی باهاش قدم بزنی.
هنرمند معمولاً زیبایی رو به زندگی میده یا خلقش میکنه، بعد توصیفش میکنه. یک کار دیگری هم که میکنه اینه که خوب «تماشا» میکنه. این خوب «دیدن»، چیزییه که کار هنرمند رو از بقیه جدا میکنه. یعنی این «تماشا» ها کمکم به یک قدرت نگاه و احساس تبدیل میشن. اینطوری هست که از این «تماشا» ها، این توصیفها به دنیا میان. از دل این توصیفها، سوژه دیگهیی متولد میشه. اینجوری هست که زیبایی دیگهیی ساخته میشه. دایره در دایره و بیپایان. مطمئن باش هر کس که جرأت کنه یک سنگ توی آب راکد زندگی بندازه، دیگه از دست دایره در دایرههای اون خلاصی نداره.
گفتم: به خدا این خودش از قشنگترین سوژههاست. فکر نمیکردم اینطوری باشه.
س.ع.نسیم
گفت: از همهجا.
گفتم: نمیشه که. بالاخره هر چیزی رو که نمیشه نوشت. سوژه نوشته ـ بهخصوص شعر ـ باید خاص و ویژه باشه.
گفت: کی اینو گفته؟ جایی در کتابی یا نوشتهیی خوندی؟ از کسی، مثلاً شاعری یا نویسندهیی شنیدی؟
گفتم: نه، خودم همینجوری میفهمم که هر چیزی نمیتونه سوژه نوشتن باشه. حتماً باید یه ویژگیهایی داشته باشه.
گفت: نوشتن گاهی اوقات کشف کردنه، گاهی هم خلق کردن. هر کدوم هم که باشه، باید ساخته و پرداخته بشه.
گفتم: تو از کدومشون بیشتر خوشت میاد؛ کشف کردن یا خلق کردن؟
گفت: خلق کردن لذت بیشتری داره؛ ولی در ساختن و پرداختنشون فرقی ندارن، هر دوشون شونه به شونهٴ هم قدم میزنن.
گفتم: بالاخره اونها رو از کجا گیر میاری؟
گفت: خلق کردن و کشف کردن، نیاز به دنیایی دارن که در اونها چیزی برای کشف کردن و خلق کردن وجود داشته باشه. واسه نوشتن یا قلم زدن، یک دنیا کمه. باید چندتا دنیا داشته باشی. بهخصوص تُـو این دوره زمونه. این چندتا دنیا تاریخ، فلسفه، جامعهشناسی، سیاست و هنر هستن، بهعلاوه خبر که خیلی خیلی مهمه. قلم باید مثل پرندهیی روی این چندتا دنیا بال بزنه. وقتی همین مثلاً زندگی که داریم را در این چندتا دنیا بریزی و در بیاری، همیشه چیزی برای فهمیدن و نوشتن هست.
گفتم: آخه زندگی که مجال نمیده، مگه میذاره؟ تازه، نوشته باید قشنگ و جذاب باشه.
گفت: هان! تازه به اصل مطلب رسیدی. جذابی و زیبایی رو باید ساخت. خودش وجود نداره. باید بسازیش و گاهی باهاش قدم بزنی.
هنرمند معمولاً زیبایی رو به زندگی میده یا خلقش میکنه، بعد توصیفش میکنه. یک کار دیگری هم که میکنه اینه که خوب «تماشا» میکنه. این خوب «دیدن»، چیزییه که کار هنرمند رو از بقیه جدا میکنه. یعنی این «تماشا» ها کمکم به یک قدرت نگاه و احساس تبدیل میشن. اینطوری هست که از این «تماشا» ها، این توصیفها به دنیا میان. از دل این توصیفها، سوژه دیگهیی متولد میشه. اینجوری هست که زیبایی دیگهیی ساخته میشه. دایره در دایره و بیپایان. مطمئن باش هر کس که جرأت کنه یک سنگ توی آب راکد زندگی بندازه، دیگه از دست دایره در دایرههای اون خلاصی نداره.
گفتم: به خدا این خودش از قشنگترین سوژههاست. فکر نمیکردم اینطوری باشه.
س.ع.نسیم