پشت این پنجرهٴ بستهٴ شب، فرداییست
پشت این ثانیهها، غلغله و غوغاییست
آن سوی درهٴ پر هول و خطر، دشتی هست
پشت این تیره شب غمزده آبیهایست
دل من میشنود، بانگ خوش پایش را
پشت دیوار غمم، شعلهٴ شادیهاییست
پس از این شبکدهٴ غمزده و زنجیری
پر بال و پر پرواز، رهاییهاییست
مثل پیغمبری از قلهٴ یک لحظهٴ سخت
میدهم مژده که ای! شهر پر آیینهٴ اشک!
روز ر ساعت سین میرسد ای منتظران
بعد ازین غربت سنگین، آشناییهایست
پشت این ثانیهها، غلغله و غوغاییست
آن سوی درهٴ پر هول و خطر، دشتی هست
پشت این تیره شب غمزده آبیهایست
دل من میشنود، بانگ خوش پایش را
پشت دیوار غمم، شعلهٴ شادیهاییست
پس از این شبکدهٴ غمزده و زنجیری
پر بال و پر پرواز، رهاییهاییست
مثل پیغمبری از قلهٴ یک لحظهٴ سخت
میدهم مژده که ای! شهر پر آیینهٴ اشک!
روز ر ساعت سین میرسد ای منتظران
بعد ازین غربت سنگین، آشناییهایست
م. شوق.