ناراحتم ازین تب چل ساله
ناراحتم ازین شب و دنباله
ناراحتم ازین وطن تبدار
با چشمهای قرمز خونچاله
وقتی به انتظار تو ام ای عید
کی برگهای سنبلهها را چید
کی دست توی سفرهٔ شادت برد
کی سوگ توی سفرهٔ مردم چید
دشمن شدم به دست که روی دست
تنها رفیق من شده خشمی مست
سرنای جنگ را بزن ای نوروز
سینی به غیرسرنگون کردن هست
م. شوق