در زیر پای «سرو»
روزی «کدو بنی»
از جای برجهید
در خاک نرم و پست
یک هفتهیی گذشت
برخاست از پلشت
برشاخههای «سرو»
آویخت هر دو دست
یک هفتهٔ دگر
هر لحظه، روز و شب
سرخوش خشان و مست
بر «سرو» پر شکیب
هر دم خزید و خست
آنگاه باغرور
سر را به گوش «سرو»
نزدیک کرد و گفت:
من از تو برترم!
در عالم «مجاز»
بر نیستها و هست
سرمشق و رهبرم
آن «سرو» خوش خرام
دادش چنین جواب:
از ره رسیده خام!
بر تو گذشته است
یک «ماه» بیش و کم
برما به «سال شصت»
فردا که می وزد
آن باد مهرگان
ازما اگر برد
یک «زرد برگ» پست
ازتو ولی برد
بیشک «هرآنچه هست»
حامد ـ ۱۴۰۱۱۲۰۶