تقدیم به لحظههای انتظار مادران مقاومت، به تارتار موی سپید،
و چشمان پراشک آنان؛ آنان که هنوز به امید بازگشت
جگرگوشههایشان، چشم به درگاه میدوزند و نیز به فرزندان
زندانی، که از دیدار مادرانشان محرومند.
بیا مادر! از آنسوی قفس، فریاد برداریم
وداع واپسین را، اشک بر دامان هم باریم
تو در آن سو و من این سو، جگر پرخون و چشمان سرخ
خوشا! آن دم که هم را تنگ در آغوش بفشاریم
الههی قصههای خلوت من، در شب مهتاب!
من و تو، بیمن و تو، شب به شب تا صبح بیداریم
من و تنهایی و مهتاب و تاری، زخمههایش، زخم،
به یادت، تار و من، هر دو، پریشان حال و گفتاریم
مرا کی بیقفس بینی؟ تو را کی شادمان بینم؟
بیا غمهای خود را در میان ریزیم و بشماریم
به یادآور که عاشق بودهام مادر! گواهم باش،
به یارانم بگو، از مهر هم، ما هر دو، سرشاریم
دریغا! زندگی زیباست اما ترک باید گفت،
بیا مادر! که در توفان به سختی راه بسپاریم
مبادا زلف بپریشی، سیه سازی به تن جامه!
من و یارانم از تاریکی و اندوه، بیزاریم.
ع. طارق