پنجره را که باز کردیم یکی سلام کرد و گفت: میدونی برای چی جایزهی نوبل ادبیات رو به آقای «ایشی گورو» دادن؟
گفتم نه!
گفت: بهخاطر «قدرت عاطفی رمان هایش و اینکه توانسته خلأ موجود در احساسات وهم انگیز ما از دنیای بیرون را برملا کند».
گفتم: خوب حالا منظورت چیه؟ چکار باید کرد
گفت: خلأ موجود در احساسات مردم ایران از دنیای بیرون چیه؟
گفتم: احساس شادی. احساس آزادی. احساس رفاه. خیلی احساسها...
گفت: خوب کی میتونه این خلأ رو بنویسه
گفتم: گرفتم که نوشت. نوشتن خوبه. اما همهٴ کار نیست... نیمهی راهه. مهم اینه که این خلأ رو با عمل پر کنیم.
گفت: آها... با آزادی پر کنیم... . با شادی پر کنیم... . با رفاه پر کنیم... . عجب روزی میشه... . عجب آرزویی... رفتم... .
گفتم نه!
گفت: بهخاطر «قدرت عاطفی رمان هایش و اینکه توانسته خلأ موجود در احساسات وهم انگیز ما از دنیای بیرون را برملا کند».
گفتم: خوب حالا منظورت چیه؟ چکار باید کرد
گفت: خلأ موجود در احساسات مردم ایران از دنیای بیرون چیه؟
گفتم: احساس شادی. احساس آزادی. احساس رفاه. خیلی احساسها...
گفت: خوب کی میتونه این خلأ رو بنویسه
گفتم: گرفتم که نوشت. نوشتن خوبه. اما همهٴ کار نیست... نیمهی راهه. مهم اینه که این خلأ رو با عمل پر کنیم.
گفت: آها... با آزادی پر کنیم... . با شادی پر کنیم... . با رفاه پر کنیم... . عجب روزی میشه... . عجب آرزویی... رفتم... .
گفتم کجا؟
گفت: دنبال همین آرزو دیگه... ... !
گفتم: باید جایزهی نوبل رو به تو بدن!