رسید پیک بهاری و فصل بشکفتن
به کاروان رویش و خیزش ز شوق پیوستن
غبار و خستگی و رخوت زمستان را
به حکم میر بهاران ز جان و تن شستن
سرود فتح ظفر بر شب زمستانی
به پیشواز بهاران جاودان خواندن
وجود و سلطه دیو سیاه و اهریمن
نفوس مرگزی او فنای هر گلشن
سپاه و جملهٔ قوم و قبیلهٔ ضحاک
بقا و بودنشان در تباهی و کشتن
پیام عید تهاجم به لشگر دیو است
بساط و سلطهٔ آن را ز ریشه سوزاندن
بسان شورش سبزه علیه سردی خاک
ز قید و بند زمستان رها شدن رستن
به آن که راهگشای بهار و نوروز است
سپاس و یاری تبریک و تهنیت گفتن
بساط شیخ زمستان و نظم ضحاکی
به عزم و شورش و شورشگری برافکندن
به سوی عید رهایی بسوی آزادی
نخست دیو سیه را طلسم بشکستن
به شوق دیدن نوروز و آن بهار بزرگ
به پای داری آتش، ز پای ننشستن
گودرز - اسفند ۱۴۰۲