شکستن و فرو خوردن، خمیده سر گذر کردن
به شکوههای شوکتکش، غم زمانه سر کردن
دچار عذر ناچاری، شمردن تباهیها
درون برکه پوسیدن، تحمل سیاهیها
ممنوع از این به بعد ممنوع
اراده گر! بپا نو کن، شکوه خشم عریان را
بزن به سیم آخر باز، شراره کن خیابان را
وطن برهنه میخواند، تلاطم وزیدن را
درون کوچهها بنگر، صدا صدا تپیدن را
میان بغض خود خاموش، گلو بریده از خنجر
نمیتوان و ناممکن، دو زانوی غمین در بر
ممنوع از این به بعد ممنوع
تو زبر سخت چخماقی، به روی هم کشیدن را
به بشکهٔ فشردهٔ باروت، جرقه شو جهیدن را
کنار و دلخموشیها، به خود خزیده در کنجی
نظر به آسمان دوزی، در انتظار یک منجی
ممنوع از این به بعد ممنوع
اراده گر! بپا نو کن، شکوه خشم عریان را
بزن به سیم آخر باز، شراره کن خیابان را
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)