سی و شش سال گذشت.
درست یه روزی مثل همین امروز، تو هوای سرد و یخبندون زندون قزلحصار؛
حوالی غروب بود که در بند باز شد و حاج داود رحمانی [جلاد زندان قزلحصار] اومد تو بند. انتظار داشتیم مثل همیشه همین که وارد شد اسم چند نفرو بخونه و با کابل و هر وسیلهای که دم دستش بود به جون بچهها بیافته. بعد هم با اون پوتینهای لبه آهنیش محکم به دنده و پهلوهای بچهها بزنه و با پاسداراش حسابی دق دل خالی کنن...
اما اونروز کسیرو صدا نکرد. به جای فحش و داد و بیداد، با نیشخندی فاتحانه! سرشو تکون میداد.
با خودم گفتم چی شد؟ چرا میخنده!
بچهها تو راهرو جمع شده بودن؛ تو چهرهٴ تک تکشون میتونستی بخونی از اینکه امروز خبری از کتک نیست خوشحالند. راستی چرا؟
چقدر لذت بخشه!
جلاد با دیدن تعجب بچهها دوباره نیشخندی زد و برای اینکه خوشحالی بچهها زیاد طول نکشه حرفهایی زد که نفهمیدم چی شد. فقط یادمه با همون لحن لومپنی اسم موسی خیابانی و اشرف رجویرو به زبون آورد. باورم نمیشد. خبر شهادت موسی و اشرف و یارانشون باور کردنی نبود. بعد هم خندید و گفت سازمان تموم شد...
سرمست و شاد بود. انگار یهو یادش اومد تا حالا ده بار گفته سازمان تموم شد و همه رو نابود کردن و...
خودشو جمعوجور کرد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت الآن تلویزیونو روشن کنین ببینین. سازمان تموم شد. همه گروهکها تموم شده بودن این آخرین لونهٴ تیمی بود که تسخیر کردیم...
آره! اون روز خبری از کابل و پوتین آهنی نبود اما این بار انگار با پتک به جونمون افتادن. خبر مثل پتکی بود که تمام احساس و عواطف و اعصابمونو نشونه گرفته بود.
با دیدن تصویر غرقه در خون شهیدان و چهرهٴ کریه لاجوردی تصاویر عاشورا و جملههایی از مسعود و موسی تو ذهنم روشن شد.
«ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی کنید، اما نه! مجاهدین از بین رفتنی نیستن...»
«هر شب ستارهای به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستارههاست... »
صحنه غرور آفرین بود. این بار در اشکها و نگاهها میشد غرور و افتخار و سربلندیرو خوند و بهخاطر سپرد. یکی از بچهها گفت این صحنهٴ شکست جلاد بود. یکی دیگه آروم گفت عاشورا دوباره تکرار شد و زمزمهای در گوشم گفت مجاهدین دوباره از همین خون متولد شدن.
اون روز نفهمیدم چی گفت.
36سال گذشت. 36هزار بار گفتن مجاهدین تموم شدن. خمینی رفت، لاجوردی مجازات شد و نظام در حال سقوط؛ اما مجاهدین صد بار قویتر و مصممتر و آمادهتر از اون روز پیش میتازند و با سرعتی عجیب قلبهارو تسخیر میکنند.
بله اون خون پایان سازمان نبود، خون تازهیی بود در رگان مجاهدین و تولدی جدید.
م.الف.ع