باز مرداد وزید و از پیراهن مردادیان، بوی یوسف آمد...
باز، باد مجنون شبگرد از وادی خاوران میوزد و ایران، وادی مرداد را نمیتواند بگذارد و بگذرد...
ایران! تا چند سالگی باید کتاب خاطرات تابستان ۶۷ بخوانی؟ چرا این کتابها تمام نمیشوند؟
ایران! تا چند سالگی باید با عقربهٔ نگاههای خاوران از خواب بپری؟ چرا این چشمها پلک نمیزنند؟
تا چند خسوف دیگر، ستارگان این کهکشان در دایرهٔ این نگاهها منفجر میشوند؟
(از کجا میشکنه این شب؟ راز این قفل و کی خونده؟ زندگی کدوم ور این شب بیسپیده مونده؟)
ایران! تا چند سالگی باید از موزاییک زیر لبهٔ موکت سلولهای اوین، نامههای تیربارانشدهها را برداری و بر کاغذهای سیگار، لیست هزاران راهیان بیبازگشت ۲۰۹ را به مادران بدهی؟ این لیستها را چرا پایانی نیست؟ مادران کی از نگاههای انتظار برمیگردند؟
اینها پیچش گردبادهایند در وادی مردادها. گردبادهایی برخاسته از حلقههای کنف بر گلوی شقایقها. گردبادهای عاصی از دنائت فتوا؛ فتوای جلاد قرن در تجویز قتلعام ۶۷.
خمینی نه قاضی بود، نه حقوقدان. حتا مقام قانونی هم نداشت. اما با فتوای مذهبی، حکم قتلعام نوشت! حکم کینهکشی از مخالفان سیاسیاش.
خمینی در دوراهیِ «منشور حقوق زندانی» و «کشتار زندانی بیپناه»، به بنبست رسید. در اولی، نفی خودش را دید؛ در دومی، سهولت گریز از پرداخت بهای آزادی و حقوقبشر زندانی. و این همان بنبست به ارث رسیدهٔ سلسلهٔ جلادان تاریخ است.
خمینی تصمیم به قتلعام زندانیان سیاسی را از زمستان سال۱۳۶۶ گرفته بود. ابلیس ضدبشر سال۶۶ در ملاقات با رؤسای زندانهای کشور گفت: «چرا آنهایی را که توبه نمیکنند و بر سر مواضع سیاسیشان علیه ما هستند، زنده نگهداشتهاید؟».
اینگونه بود که پایداری بر شرافت انسانی و سیاسی و آرمانی زندانیان، خمینی را گرفتار بزرگترین آزمایش کرد و وی را از ماه به زیر کشید و به منفورترین چهرهٔ سیاسی قرن بیستم (از تقدیس به ابلیس) تبدیل کرد.
حالا ایرانزمین با تیکتاک عقربههای خاورانهای سراسر فلاتش، از خواب پریده است. سالهاست ضمیر بیدار ایرانزمین، میلیون میلیون گواهی داده و میدهد:
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریدهٔ عالم دوام ما» ـ حافظ
حالا ایران
عمریست روی گلبرگ شقایق زیستهست؛
عشق او
روی توفان با شقایق بودن؛
حس او
تندی نبض شقایقها گشت
و چه معناهایی
از سر شاخهٔ میراث شقایق چیدهست...
س.ع.نسیم