میتراود ستارهٔ فردا
میخرآمد ز باد، پرچمها
باز از پشتبام همسایه
بار دیگر خروس میخواند
قو قلی، قو قلی، قو قو
در دلم، قند، آب میگردد
در سرم، شور ناب میافتد
اسب شوقی درون من بیتاب
میپرد از فراز یک پرچین
یال افشان نموده در هرسو
قوقلی، قوقلی، قوقو
کس نمانده درون زندانها
آتش شادی هرکران برپا
از حلب، تا دمشق، تا درعا
میدود در رگان من آهو
قوقلی، قوقلی، قوقو
در غریو غریب بهتآور
کوچههای دمشق، ناباور
بر لبم شعر تازه میجوشد
دفتر غصههای من پرپر
می پرد، هر کرانه، در هرکو
قوقلی، قوقلی، قوقو
شعلهور شد، دوباره شد زنده
خاطرات فروغ جاویدان
در رگ و استخوانم آکنده
تا ابد تا جهان بیپایان
مرغ جان نغمه میکند آواز
میکند در هوای نو پرواز
نوبت شهر ما رسد، آری!
میشود فصل ما، زنو آغاز
وقت آن شد که گل دهد امید
شک نشاید که بردمد خورشید
باز هم آن خروس میخواند
تا نوازد به گوش هر رهپو
قوقلی، قوقلی، قوقو
حامد. ص ۱۹ آذر ۱۴۰۳