بر بام شهر غرقه به خون، جار تا به کی؟
قفل «نگوی» بر لب اخبار تا به کی؟
حرف از خدا، عبادت ابلیس! تا به چند
شلاق جهل برتن افکار تا به کی
پروانه را به جرم فدا دار میزنید؟
بر نور شمع، دیدهٔ انکار تا به کی
با باد ظلم کشتن فانوسهای شهر
تهمت به نور شعلهٔ بیدار تا به کی
گفتید اسب حادثه را رام کرده اید؟
لاف گزاف بر سحر افسار تا به کی
دلخوش شدن به کشتن عشاق شیردل
شیپور و طبل کینه به تکرار تا به کی
از شیشههای پنجره، هول و هراس ریخت
در کوچه بانگ خوف گرانبار تا به کی
ای کرکسان! پلنگ خیابان نخفته است
هی قار قار و جار ز منقار تا به کی؟
حامد ۱۴۰۱۱۰۰۷