بیا کمی به چیزهای خوب فکر کن
به آفتاب گرم و بیغروب فکر کن
و به شمال شهر از جنوب فکر کن
و گربهای که ناگهان پلنگ میشود!
قیام تو که کردهای و میکنی هنوز
و این صداقتی که از تو میکند بروز
و دست برندارمت چنین شبانهروز...
یقین که بیتو روزگار لنگ میشود
در اینکه لذتی نخواستیم، لذتیست
نگو که شعر این وسط کمی خجالتیست
مزخرفات این قبیله پاک صنعتیست
وگرنه حرف این همه جفنگ میشود؟
اگر چه یک نفر ولیِ امر دهــر شد
و کوچه ویترین دخــتران شهر شد
و شهر هم ز ساکنان خویش قهر شد
ولی نهایتاً جهان، قشنگ میشود
نهایتا: یعنی آنکه رفت مـــــیرسد
که یک به دو به سه... به شش و هفت میرسد
که دست هر کسی به پول نفت میرسد
و بین خیر و شر همیشه جنگ میشود
و ما به چیزهای خوب فکر میکنیم
و رو به سوی واژههای بکر میکنیم
و آخـر هـمین ترانه ذکر مـــیکنیم
که عنقریب لحظهٔ تفنگ میشود
الف.مهر