زهر خریدند ز خفاش چین
سوگ وزاندند بر این سرزمین
مار دمیدهست ز هر باغچه
کرم چکیدهست ز ابر غمین
گرگ نشستهست سر سیم برق
جغد دمیدهست ز گلدان کین
جای پرستو به گل و گلستان
رود ملخ گشته روان در زمین
لانهٔ آن کفتر خوشرنگ را
جوجه کفتار نموده گزین
بر کمر سرو و صنوبر نشست
تیغهٔ تیز تبر زهرگین
ابر غمی سرخ هوا را گرفت
شد به ره قوس و قزح در کمین
گفتم و گفتم من از این فاجعه
وز همه چیزی که شده بس حزین
یار شنید این همه غمنامه را
چون که بگفتم ز چنان و چنین
گفت ولی سر کن از امید حرف
از دهن شقایق آتشین
گفتم باید که بر آرند تیغ
قافلهٔ سرخ گل فرودین
باد بهاران و گل آفتاب
تیغ برون آورد از آستین
تا که ازین دشت فراری شوند
گلهٔ گرگان بدآیین و دین
لانهٔ کفتار شود سرنگون
این بود آن چارهره آخرین
آنگه آید ز همه سو به گوش
نغمهٔ ساز و دهل دلنشین
گفت پس آنگه رسد از هر طرف
بر وطن و هموطنم آفرین
شادی این عصر چنین میرسد
شادی سرتاسر خاورزمین
خیز که این سین بود امسال در
سفره که چینند بر آن هفتسین
م. شوق - ۱۹اسفند ۹۸