معرفی
لابهلای روزها و شبها به گنجههای خاطراتم ناخنک میزدم. گاهی که بهشان سر میزدم و چند کلمهیی کنار هم مینشاندم، از اول میخواندمشان؛ بعد کلمهیی را خط میزدم، واژهیی را جایش میگذاشتم. هر وقت که «غم نان و آب» لااقل چند ساعتی دست از سرم برمیداشت، این گاهگاهها زیاد میشدند. از آن گاهگاههایی که همیشه پابهپای زندگی و سالهایش هستند، میآیند و میمانند؛ و چه خوب! از آن گاههای کشدار که با عواطف و تخیل میآمیزند تا واژهیی و تصویری به دنیا بیاید، زبان باز کند، راه بیفتد، رشد کند، بیاموزد و مثلاًًًً بالغ شود.
و اینگونه سالها رفتند...و گذشت...
در یکی از همین گاهگاهها و سرزدنها، دیدم چقدر از آدمها و کتابها و زندگیشان چیز یاد گرفتم. و این همان دقیقة ایستادن روی نقطهٴ نوشتن بود. همینها را لابهلای روزان و شبان اقامت بر زمین نوشتم، از کاغذها و یادداشتهای اینجا و آنجابرشان داشتم و گذاشتمشان کنار هم. عنوانش را هم گذاشته بودم «گاهی که در نقطهی نوشتن باید بایستیم...». و روزی یا هفتهیی و گاهی هم ماهی، چیزی را در سایهی آن اسم و عنوان گذاشتم و بیشترش کردم.
این شد و رسیدیم به عصر انقلاب جهانی در «ارتباطات». عصر امپراتوری رایانه و گوشی. عصر سلطنت «متن» و «تصویر». عصری که نوشتن ـ و قشنگ نوشتن ـ اسیر بیحوصلهگی و شتاب زمان و اگر به کسی برنخورد، گرفتار شلختگی در زبان فارسی و کمتر فکر کردن و یلخی نوشتن شده است. عصری که نوشتههای خوب یا کم پیدا میشوند یا سخت.
در همین دو دههیی که پا به عصر ارتباطات همهجانبه گذاشتهایم، بخواهیم و نخواهیم با «متن» سر و کار مدام داریم. «تایپ» کردن، کار مشترک بچههای دبستان و مادر بزرگها و پدر بزرگها هم شده است. دیدم اتفاقاً پا به عصری گذاشتهایم که باید مدام در لحظهٴ نوشتن، ایستاد... و این شد تا تصمیم گرفتم چند ایستگاه توقف بر نوشتهها را با شما به اشتراک بگذارم...
یکی از این ایستگاهها، سالهاییاند که خودم را به یادداشتبرداری و نوشتههای کوتاه روزانه عادت دادهام. به این یقین رسیدهام که یادداشتهای کوتاه روزانه، سرمایههای بکر و گرانقدری هستند که هرگز در لحظهٴ نوشتن روزانهشان، به چشمانداز فراخ و دامنهی گستردهی آیندهشان، امعان نظر کافی نداریم.
حالا بیآنکه قصد پند و اندرزی در کار باشد، شما را به ایستادن در چندین نقطهٴ نوشتن میخوانم و این فکرها و یادداشتها را به اشتراک میگذارم...
هر قسمتی از این یادداشتها، چندین تکنوشته است. همین یادداشت شماره (۱) از پنج تکنوشته تشکیل شده است که شاید رابطهیی هم بین جملهها یا بندهایش نباشد.
بهمن ۹۶
*** *** ***
گاهی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم...(۱)
جوهر و جان قلم، معطوف به
افقهای جاودانگی است...
***
ـ نوشتن کار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...
ـ زندگی، بزرگترین مدرسه قلم است. این زندگی است که زبان قلم را باز میکند. به زندگی خوب بنگریم و بیندیشم! زندگی، سرزمین پهناور و بیکران آمد و شدهای حیات جسمی، فکری، فرهنگی و تاریخی همه انسانهاست. زندگی، افق مکرر طلوع آرزوها و آسمان نمو رؤیاهای آدمیست. این سرزمین، این افق و این آسمان را باید دوست داشته باشم. به رنگهای رنگینکمانش خیره شویم! به نغمههای خوشآهنگ و فرحبخش و گاه و بیگاه دلتنگش خوب گوش بدهیم!
ـ به جهان خوب نگاه کنیم! همیشه در سکوت، به همهچیز نگاه کنیم. در هر چیزی رازیست. در هر رازی، دانشی و در هر دانشی، نشاطیست. در هر نشاطی، از حقیقت انسانیمان پاسخ میگیریم. و حیات حقیقی ما در گرو درک مفهوم آزادیست...
ـ سکوت را بیاموزیم و تجربه کنیم! در سکوت، جهان و انسانهایش با مردگان عاشقمان و نشانهها و جلوههای زیبای طبیعت به سراغمان میآیند. در سکوت، از هزار سو به جانب گیتی سفر میکنیم. در این سفر مکاشفهیی، مرواریدهایی از جنس زبان، کلمه و تصویر را مییابیم. سکوت را کبوتر جـلد مراقبههای خردمندانه کنیم تا بر پنجرهی نیازهایمان بال بکوبد، به تُـو آید و بر دستانمان بنشیند و در قلممان آشیانه کند...
ـ باید همیشه یادداشت برداریم. یادداشتها، سرمایههای بس گرانقدری هستند. یادداشتها، گنجینهی اطلاعات زمانهای از دست رفتهاند. به هوش باشیم که داس زمان، دروگر بیرحمیست که جرقههای اندیشه و الهام را قلع و قمع میکند. تنها پولاد مقاوم در برابر این داس، نرمای کاغذهای یادداشت و کلیدهای به خط شده کیبرد هستند. هر کتاب و نوشتهیی را دست میگیریم تا بخوانیم، زنگی را به صدا در میآوریم که به یادمان آورد: یادداشتبرداری را فراموش نکن...
ادامه دارد...
س. ع. نسیم