728 x 90

زیر این عمامه

زیر این عمامه‌یی که روی این تابوت گذاشتند
دفتری هست که هزاران قصه توی اون نگاشتند
بازکن با هم بخونیم، جمله جمله، قصه قصه
قصه‌ی رنج خود ماست، بغض در بغض، غصه غصه
دفتری که واژه واژه‌ش خنجره به پشت مردم
خنجری در آستین یک هیولازاده از قم
داستان یک کسی هست، که دلش یکسر ریا بود
یک نفر نه، یک قبیله، که سراپا غیرما بود
اومدن با ظاهر دین، همه شون با باطن کین
کم کمک شادی ما شد، یک غم سنگین سنگین
کم کمک، راهها رو بستند، اعتمادها رو گسستند
در زندون رو گشودند، استخونها رو شکستند
اومدند با اسم اسلام، زیر اون لوای رحمت
روی زندگی کشیدند، سایه‌ی نفرت و وحشت
ریختند مثل گرازا، روی دشت پر شقایق
سنگ سنگ خاوران شد، رنگ رنگ از خون عاشق
کل جمع خونواده، منتقل شد به خیابون
این یکی شد کارتن خواب اون یکی معتاد ویلون
پدر تو شد شکنجه، خواهر من روی دار رفت
روی دار تن جوونا، وای! چه هزار هزار رفت.
گنج سرزمین ما رو تکه‌تکه برده، خوردند
هر کدوم یه بخشی از اون، توی بانکهاشون سپردند
آب زیر دشت خشکید، شد کویر دریاچه‌هامون
جنگلا رو سر بریدند، خفه شد حتی هوامون
آب از آبادی‌مون رفت، موج غم تو شادیمون رفت
پیش از هرچی که داشتیم، اولش آزادیمون رفت
گور، آباد، زندون آباد، پرشد ایران از گورستون
توی شهر جرثقیلا، صبح و شب کنار میدون
فقر اومد رو سر ما، ما همه چند پله اون زیر
قبر مسکن شد برامون، تنگ تنگ و سرد و دلگیر
مرده هامون شرم کردند، که ندارند جای بیشتر
اومده تو گور بخوابه مرده از زنده پریش تر
راز این وضع وخیم رو توی اون دفتر بخونین
تا از این کاری که کردند با وطن، یک کم بدونین.

از م.شوق

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/b54fe800-4963-4cdc-b371-ce60b99ccbe2"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات