728 x 90

حر در توفان «بودن یا نبودن» «نمایشی کوچک از انتخابی بزرگ در اعماق درون»

سر در حرم حر بن ریاحی
سر در حرم حر بن ریاحی
رنه دکارت، فیلسوف، ریاضی‌دان و فیزیک‌دان بزرگ عصر رنسانس در قرن ۱۷در جمله‌یی کوتاه اولین اصل فلسفی خود را اینطور بیان کرده بود: «من فکر می‌کنم، پس هستم».

اما ۱۰قرن پیش از او یک سردار نامی و آزاده با انتخاب بزرگ درونی خود، فلسفه‌ی وجودی انسان را در عمل با این جمله نشان داد: «من انقلاب می‌کنم، پس هستم» : حر بن ریاحی

      تقدیم به مجاهدان اشرفی در سی و دو سالگی انقلاب عظیم درونی‌شان

… لحظهٴ بزرگ آزمایش فرا رسیده بود. به راستی که تلاش طاقت‌فرسای انسان بر سر دو راهی تصمیم و در میان دو فرازی که صرفاً «تنها» باید پیموده شود، چه پر رنج و چه جانفرساست. لحظهٴ نمایشی کوچک از جنگی بزرگ در اعماق درون. گفتگویی با خویشتن:
- کدامین را انتخاب می‌کنی؟ عاطفه را یا ایمان را؟
حر لختی درنگ کرد و به عواطفی که نسبت به دوست‌داشتنی‌ترین کسانش داشت، فکر کرد و زیر لب تکرار کرد: «کدامین را انتخاب کنم؟

پاسخ اما، چشم به‌راه بود؛ و حر چشم در افق داشت…
کدامین را انتخاب می‌کنی؟ غریزه را یا شعور را؟
لذت را یا مسئولیت را؟
پیوند را یا پیام را؟
رابطه را یا رهایی را؟
علاقه را یا عقیده را؟

و بالأخره «خود» را یا «خدا» را؟
فکرش یک لحظه آرام نداشت. به کدام سو پاسخ منفی و به کدام جهت پاسخ مثبت دهد؟ به پیوندها و رابطه‌ها؟ یا به پیام‌ها و رهایی‌ها؟ سکوت سنگین صحرای وجودش خبر از توفانی سهمگین می‌داد. سعی کرد گفتگوی خویشتن را ادامه دهد: (۱)

-… آیا تو قصد داری فردا با او بجنگی؟
- آری.
- آیا نمی‌بینی که شماره کسانی که با او هستند چقدر اندک است؟ آیا تو می‌توانی بر خود هموار کنی که با این سپاه بزرگ علیه آن عده معدود بجنگی؟
- به من مأموریت داده‌اند که با او بجنگم و من خواهم جنگید و کمی یا زیادی همراهان او تأثیری در مأموریت من ندارد. من چاره‌ای غیر از پیکار با او ندارم.
- آیا تو او را سزاوار این می‌دانی که به‌قتل برسد؟
- خیر.
- آیا او را گناهکار می‌دانی یا بیگناه؟
- بیگناه می‌دانم.
- پس چگونه می‌خواهی دستت را به خون یک بیگناه بیالایی؟
- من دستم را به خون او نمی‌آلایم. این یزید است که دستش را به خون او می‌آلاید. من شمشیری هستم در دست او. آیا شمشیری که فرق سر را می‌شکافد، گناهکار است یا مردی که آن شمشیر را به حرکت درمی‌آورد؟
- شمشیر، جان و شعور ندارد و از خود دارای اختیار نیست. ولی تو جان و شعور داری و مسئول اعمال خود هستی. از شمشیر بازخواست نمی‌کنند که چرا یک نفر را به‌قتل رسانده، ولی از تو که انسان هستی و شعور و عقل و وجدان داری بازخواست می‌کنند. شمشیر در دست شمشیر‌زن مجبور است نه مختار، اما تو مختاری نه مجبور. آیا می‌توانی بگویی که تو مجبور هستی او را به‌قتل برسانی؟
- از یک جهت مجبور هستم.
- چطور؟
- اگر او را به‌قتل نرسانم، کرسی و منصب خود را از دست می‌دهم.
- پس اگر قاتلی را مأمور قتل تو کنند و آن قاتل بعد از قتل تو کرسی و پاداش دریافت کند، آیا تو او را بیگناه می‌دانی؟ و اگر آن قاتل به تو بگوید که برای دریافت مقام و پاداش مبادرت به‌قتل تو می‌کند، آیا او را بیگناه می‌دانی؟
- او را گناهکار می‌دانم.
- عمل تو نیز همین طور است. تو اجبار نداشتی که برای کشتن او به راه بیفتی بلکه برای دریافت مقام و پاداش وارد این جنگ شدی و اکنون مسئول عمل خود هستی؟
- نزد که مسئولم؟
- نزد خدا. آیا به روز بازپسین اعتقاد داری؟
- آری.
- آیا عقیده‌داری که در روز رستاخیز، مجازات گناهکاران یک مجازات ابدی است؟
- آری.
- آیا می‌توانی آن مجازات را تحمل کنی؟

در این‌جا سکوت سنگینی در صحنه پیکار درون حکمفرما شد.
در نهایت التهاب به‌وضوح می‌لرزید. غوغای عظیمی در درونش برخاسته بود. در مرز اعتلا و سقوط، سرگشته و حیران به افق ارغوانی غروب خیره شده بود.
- در هر حال اینک دیگر دیر شده و من نمی‌توانم چیزی را تغییر دهم.
- اما تو هم‌اکنون هم می‌توانی تصمیم دیگری بگیری و دست به یک انتخاب بزنی. همین الآن می‌توانی این اردو را ترک کنی.
- نمی‌توانم بروم. چون اگر از این‌جا بروم مرا یک مرد فراری خواهند دانست و برای کسی که از میدان جنگ فرار کند، مجازات سنگینی در انتظار است.
مدتی مردد ماند و سپس بغض‌آلود به خود گفت:
- از سوی دیگر نمی‌توانم در این اردو هم بمانم و ننگ و مجازات ابدی را برای خود بخرم. در صحرای سوزان انتخاب و در دو راهی تصمیم، سرگردان و حیران نمی‌دانم به کدامین راه بروم…
آنگاه در این کشاکش عظیم درونی، به یاد معلم دلسوز خود در جوانی افتاد. اشتیاق شدیدی داشت که کاش در کنار او می‌بود و پاسخ خود را می‌گرفت. اما او فرسنگ‌ها با او فاصله داشت. به یادش آمد که یکبار به او گفته بود: «هر گاه بین دو اردو و دو تصمیم مردد شدی و وسیله‌یی برای سنجش آن دو نداشتی و نتوانستی بفهمی که کدامیک از آن دو بر حق است، ببین کدامیک از آن دو برای تو سود مادی ندارد و کدامیک به تو چیزی مادی نمی‌دهد، پس همان بر حق است».
حر آن شب به معلم خود دسترسی نداشت. اما وقتی گفته‌های او را با وضع موجود تطبیق داد، دید که باید حسین (ع) بر حق باشد. چون اگر به او ملحق شود، چیزی عایدش نمی‌شود، بلکه دچار زیان هم می‌شود و جان را هم بر سر آن می‌بازد.
حر سپس آن روزی را به یاد آورد که بعد از دریافت مأموریت دستگیری حسین (ع)، وقتی به حسین رسید، راه را بر او سد نمود و کاروان وی را در محاصره قرار داد. به یاد آورد که او و همراهانش بسیار تشنه بودند. با این حال در نهایت تعجب دید که حسین تمام موجودی آب کاروان خود را به آنها داد و همه نفراتش و حتی اسبانشان را سیراب کرد، در حالی‌که می‌دانست وی برای دستگیری یا قتلش آمده است. با یادآوری جوانمردی حسین و سیمای گشاده و مهربانش، از شرم داغ شد و سر در گریبان گرفت…
حر بسوی تولدی جدید
    حر بسوی تولدی جدید
سرانجام پس از یک نبرد سخت درونی، لحظه «انتخاب» حر این سردار آزاده، فرا رسید. گزینشی به رنگ سرخ افق. اندک اندک با سنگینی هر چه تمام از اردوی خود فاصله گرفت. تیک‌تاک زمان به سختی می‌گذشت.
مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود - نگاهی به حر کرد. حر در حالی که می‌لرزید چشم به افق دوخته بود. او از حال و وضع حر به شک افتاده به او گفت: «تو را چه شده است؟ به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم. اگر از من می‌پرسیدند که شجاع‌ترین مردم کوفه کیست، تو را نام می‌بردم. پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟».

حر گفت: «به درستی که خود را میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند، بجز حق چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد».
حر این را بگفت و بر اسب خود نهیب زد و چون تیری از کمان رها شده وعاشقی بی‌قرار جانب اردوی مقابل در پیش گرفت. او هرگز این فاصله کوتاه را در مدتی چنین بلند طی نکرده بود.

اکنون آن سردار خشن و سرسخت در نهایت عجز و التهاب دچار رعشه و لرزش بود.

حر بعد از انتخاب بزرگ
    حر بعد از انتخاب بزرگ
گویی وجودی جدید با درد و رنج بسیار در حال تولد است. لحظاتی بعد سردار رزمجو و دلاور در برابر حسین‌بن علی (ع) به خاک افتاده بود:
- سر از خاک بردار ببینم که هستی!
حر: جانم به فدای تو باد. همان که راه را بر تو سد کرد و تو را از طی مسیری که در نظر داشتی، باز داشت. اکنون اجازه می‌خواهم اولین فدایی تو باشم که به سپاه دشمن می‌زند…
حسین (ع) به گرمی او را پذیرفت. با مهربانی بازوان ستبر او را گرفت، بلندش کرد و به خیمه‌ی خود برد تا با او به گفتگو بنشیند:
- چه شد که عقیده خود را تغییر دادی و تصمیم گرفتی به این‌جا بیایی و به من بپیوندی؟
حر: به من ثابت شد که تا این ساعت در راه باطل می‌رفتم و اینک می‌خواهم راه حق در پیش بگیرم.
- من در صدق گفتار تو تردیدی ندارم. فکر نمی‌کنم که تو برای منظوری غیر از این به من ملحق شده باشی. ولی چه شد که عقیده خود را تغییر دادی؟
حر: پنج سال پیش، پس از مرگ معاویه، مرا مجبور کردند که با یزید بیعت کنم.
- اما بودند کسانی که بیعت نکردند.
حر: اگر بیعت نمی‌کردم، دچار خطر می‌شدم.
- تو در دستگاه خلافت یزید دارای جاه و مقام شدی. آیا همان‌گونه که تو را مجبور به بیعت کردند، مجبورت نمودند که کرسی و منصبی را در دستگاه یزید قبول نمایی؟
حر: کسی برای اینکار مرا مجبور نکرد و تنها جاه‌طلبی خودم بود که مرا وادار نمود کرسی و منصبی را در دستگاه یزید بپذیرم. هر چند در درون خود احساس ناراحتی و عذاب می‌کردم، اما جاه‌طلبی و علاقه‌ام به‌ریاست مانع از این می‌شد که از نظام یزید کناره‌گیری کنم. تا این‌که بعد از مدتی تردید، امشب تصمیم قطعی خود را گرفتم…
- آیا به نتیجه‌ی عمل خود فکر کرده‌ای؟
حر: آری، می‌دانم که هر چه که دارم را از دست خواهم داد.
- آیا می‌دانی فردا روز جنگ است؟
حر: آری.
- آیا می‌دانی نتیجه جنگ فردا چیست؟
حر: این را هم می‌دانم.
- آیا می‌دانی اگر به من ملحق شوی، فردا به‌قتل خواهی رسید.
حر: آری.
- آیا می‌دانی که من نخواهم توانست کوچکترین پاداش مادی به تو یا به بازماندگانت بدهم.
حر: آری.
- آیا فکر زن و فرزندان خود را کرده‌ای؟ آیا اندیشیده‌ای که بعد از تو وضع آنها چگونه خواهد شد؟
حر: آنها را به خدا می‌سپارم.
- دانستم که بیعت تو با یزید از روی اجبار بوده. اینک از تو می‌پرسم که چه شد که به من پیوستی؟
حر: به چهار علت تو را بر حق دانستم:
وقتی کلامی از تو می‌شنیدم، در من خیلی مؤثر واقع می‌گردید. در صورتی‌که وقتی از یزید و عمال او کلامی می‌شنیدم، در من اثر نمی‌کرد و به تجربه به من ثابت شد که وقتی کلامی مؤثر واقع می‌شود، گوینده کلام به آنچه می‌گوید، عقیده دارد.
چنین دریافتم که تو در راه خدا و برای جلوگیری از ضایع شدن حقوق مردم از همه چیز خود گذشته‌ای. دیدم که اهل چانه زدن نیستی و قصد داری خود را در راه آنچه که می‌گویی، فدا کنی. بهترین دلیل ثبات یک نفر در راه عقیده‌یی که دارد، این است که در راه آن جان بسپارد. حتی اگر مسلمان هم نبودی، چون خود را در راه عقیده‌یی که داری، فدا می‌کنی، من به تو احترام می‌گذاشتم.
معلمم (ابن عامر) به من گفته بود که اگر روزی بین دو اصل و دو عقیده مردد شدی و نتوانستی تشخیص بدهی که کدامیک از آن دو بر حق است، ببین کدامیک از آن دو چیزی به تو نمی‌دهد، بلکه متحمل ضرر هم می‌شوی. همان بر حق است و به او ملحق شو.
چهارمین علتی که سبب شد به تو بپیوندم این است که می‌بینم تو تنها هستی. عده‌یی از خویشان و دوستانت همراهت هستند، اما در برابر نیرویی که در مقابلت صف‌آرایی کرده، تنها هستی…

مقبره حر بن ریاحی
مقبره حر بن ریاحی
بدین گونه حر که زمانی راه را بر حسین (ع) بسته و مشقات بسیار رسانده بود، در آخرین لحظات بازگشت به خویشتن راستین خویش، به جانب اردوی حق، حماسه‌یی سترگ آفرید.
حر نخستین شهید عاشورا
حر نخستین شهید عاشورا
حر نخستین مجاهدی بود که از اردوی حسین به میدان شتافت و پس از یک نبرد حماسی و از پای درآوردن شماری از مزدوران دشمن، به خاک افتاد و الگویی برای انتخاب آزاد انسانی شد. به این ترتیب رسم و الگوی حر در انتخاب درونی تا فراسوی تاریخ جاودانه گشت.

حماسه حر که پیام «آزادی» و «اختیار» نوع انسانی است، اصالت «اراده آزاد» را بر تقدیر کور و بر شرایط خارجی نشان می‌دهد و در فرزند انسان، بر فراز عرش انتخابش، خداگونه‌یی را بارز می‌کند که همه چیز در برابر خواست و اراده‌ی او شدنی است.
آری، تاریخ انسان صحنه بیکرانی است از ستیز ارتجاع و انقلاب. این ستیز ابتدا در درون هر فرد جوانه می‌زند. هرکجا سیاهی تباهی و ستم و استثمار، سایه شوم خود را گسترانده است، ستارگانی بوده‌اند که از صحنهٴ جنگ مهیب درون، پیروز از میدان بیرون آمده‌ و آنگاه سینهٴ این سیاهی را شکافته‌اند تا پرچم رستگاری نوع انسان همواره برافراشته نگاه داشته شود.

------------------------------------------------
پاورقی
(۱) برگرفته از نوشته‌ی «قاضی سعدالدین ابوالقاسم عبدالعزیز» معروف به «ابن براج»، دانشمند و مورخ شیعی، راجع به گفت و شنود فرضی حر بن ریاحی با وجدانش در شب عاشورا.

(۲) ابن براج می‌گوید معلم حر بن ریاحی «ابوعمران عبدالله بن عامر» معروف به «ابن عامر» بود و نزد او قرآن فرا می‌گرفت.

ابن عامر یکی از قاریان سرشناس جهان اسلامی و یکی از هفت نفری است که در دنیای اسلامی به اسم «قراء سبعه» معروف هستند، یعنی «خوانندگان هفتگانه قرآن» و در گذشته هر کس در دنیای اسلامی قرآن می‌خواند، به روش یکی از این هفت نفر تلاوت می‌کرد. ابن عامر در بین قراء سبعه یکی از افراد برجسته بود. چون قرآن را از صحابه‌ی پیغمبر اسلام (ص) آموخته بود و صحابه کسانی بودند که قرآن را مستقیماً از دهان پیامبر شنیده بودند.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5c819b65-583f-4ffc-920f-c744344855e4"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات