هر سال آن نگار میآید
گویی سر قرار میآید
میبینمش اگر چه که اسبش
بی زین و بیسوار میآید
خونیست یال و گردن اسبش
از قلب کارزار میآید
در پیشواز او دل عالم
هر سال سوگوار میآید
و تشنگی همیشه به یاد
دشت و شکوفه زار میآید
و موج رود آب به یاد
یک چهره، شرمسار میآید
و جان هر که ستمدیده ست
از زندگیش عار میآید
هر سال آن نگار... ... حسین است.
م. شوق