۲۵مهر، شهادت شاعر آزادی، محمد فرخی یزدی
***
***
عمر فرخی و شعرش، گذار دو یار و دو همسفر بود با ابتلاهای سنگین. دفتر شعر او چونان انسان گرسنه است «گرسنهٴ نان و گرسنهٴ آزادی». این است جوهر و ذات تربیت شده شعر فرخی یزدی.
برخی شاعران، مهری از خود بر دفتر روزگاران میزنند و با آن مهر، اندیشه و آرمانشان را بیزوال و بیشکست، به امواج دریا و نسیم مکرر زمان میسپرند. فرخی یزدی یکی از این نشانهگذاران در گذر روزگاران بود: آن زمان که سر به پای آزادی بنهاد و دامن محبتش را به خون خویش برای آزادی، رنگین نمود.
محمد فرخی یزدی در سال ۱۲۶۴شمسی در یک خانواده متوسط بهدنیا آمد. شوق شاعری از کودکی به جانش افتاد. فکر میکرد طبع شعرش بهدلیل مطالعه اشعار سعدی است. علوم مقدماتی را در یزد خواند. قدری در مکتبخانه و مدتی هم در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل کرد. تا ۱۶سالگی درس خواند و فارسی و مقدمات عربی را یاد گرفت.
آشنایی با فاصلههای طبقاتی و جامعهٴ عقبمانده و تحت سلطه، نگذاشت که فرخی فقط با شعر و ادب، تنهاییاش را سیراب کند. ظلم و ستم دربار و استعمار را دید. کنج عافیت و شعر بیدرد سرودن را، درمان دردهای مردم و جامعهاش نمیدانست. چشمش به امیدآفرینیهای مشروطیت باز شد و به دفاع از جنبش مشروطه برخاست.
سر بیترس فرخی به شعرهایش هم سرایت کرد. از این رو بود که شعرش سیاسی شد و با شخصیتش رشد کرد. شاید اولین شعرش در زمان احمدشاه قاجار بوده باشد که درباره ظلمها و فجایع حاکم وقت یزد- ضیغمالدوله- نوشت. مضمون شعرش افشای رفتار ستمگرانه حاکم بود. حاکم یزد هم دستور داد دهان فرخی را دوختند. بعد هم به زندانش انداختند .
فرخی یزدی با قرارداد ۱۹۱۹-۱۲۹۸خورشیدی، مخالفت کرد. بر اساس این قرارداد، تمامی امورات کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت میگرفت. مخالفت با این قرارداد ننگین، دوباره او را به زندان کشاند.
با اوجگیری دستگیری آزادیخواهان در زمان رضاشاه، فرخی ایران را ترک کرد؛ اما در خارج ایران هم بهخاطر انتشار افکار آزادیخواهانه بر ضداستبداد و همچنین علیه استعمار انگلیس، مورد تعقیب قرار گرفت. فرخی هم ناچار شد از بیراهه و با پای پیاده به ایران برگردد.
فرخی یزدی در سال ۱۳۱۶خورشیدی به جرم شعرهایی که علیه رضاشاه سروده بود، به ۲۷ماه حبس تأدیبی محکوم شد. عمر خودش و شعرش، گذار دو یار و دو همسفر بود که با ابتلاهای سنگین گذشت. فرخی از شاعرانی بود که شعرش را با گوهر و جوهر آرمان تاریخی کشورش پیوند زد: با آرمان آزادی. در این سیر و سلوک و همیاری، به ریشهٴ طبقاتی شدن زندگی مردمش پی برد. دفتر شعر او چونان انسان گرسنه است. گرسنهٴ نان و گرسنهٴ آزادی. این است جوهر و ذات تربیت شده شعر فرخی یزدی.
سرانجام پس از ۲سال زندان و شکنجه، ملازمان و دوستاقبانان زندان، برای خاموش کردن صدا و شعر فرخی، او را به بیمارستان شهربانی منتقل کردند. روز ۲۵مهر ۱۳۱۸، پزشک تحتامر رضاشاه ـ پزشک احمدی ـ فرخی یزدی را با آمپول هوا بهشهادت رساند.
او و شعرش در مبازره با استعمار و ارتجاع، با هم وفاداری کردند و وفایشان را به کشور و مردمشان بخشیدند:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
بعد از جنبش مشروطیت، این شعر فرخی یزدی در ادامه مسیر تاریخ ایران، راه را ادامه داد و انگیزاننده و زبان و زمزمه نسلهای پیاپی ایرانزمین برای رسیدن به آزادی شد؛ ترانه و تصنیفی که هنوز در ایران کنونی هم مصداق زبان و خواسته مردم ایران در برابر ارتجاع قرونوسطایی مذهبی است...
یاد محمد فرخی یزدی تا طلیعهٴ بامداد خجستهٴ آزادی بر فلات ایرانزمین گرامی باد...
برخی شاعران، مهری از خود بر دفتر روزگاران میزنند و با آن مهر، اندیشه و آرمانشان را بیزوال و بیشکست، به امواج دریا و نسیم مکرر زمان میسپرند. فرخی یزدی یکی از این نشانهگذاران در گذر روزگاران بود: آن زمان که سر به پای آزادی بنهاد و دامن محبتش را به خون خویش برای آزادی، رنگین نمود.
محمد فرخی یزدی در سال ۱۲۶۴شمسی در یک خانواده متوسط بهدنیا آمد. شوق شاعری از کودکی به جانش افتاد. فکر میکرد طبع شعرش بهدلیل مطالعه اشعار سعدی است. علوم مقدماتی را در یزد خواند. قدری در مکتبخانه و مدتی هم در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل کرد. تا ۱۶سالگی درس خواند و فارسی و مقدمات عربی را یاد گرفت.
آشنایی با فاصلههای طبقاتی و جامعهٴ عقبمانده و تحت سلطه، نگذاشت که فرخی فقط با شعر و ادب، تنهاییاش را سیراب کند. ظلم و ستم دربار و استعمار را دید. کنج عافیت و شعر بیدرد سرودن را، درمان دردهای مردم و جامعهاش نمیدانست. چشمش به امیدآفرینیهای مشروطیت باز شد و به دفاع از جنبش مشروطه برخاست.
سر بیترس فرخی به شعرهایش هم سرایت کرد. از این رو بود که شعرش سیاسی شد و با شخصیتش رشد کرد. شاید اولین شعرش در زمان احمدشاه قاجار بوده باشد که درباره ظلمها و فجایع حاکم وقت یزد- ضیغمالدوله- نوشت. مضمون شعرش افشای رفتار ستمگرانه حاکم بود. حاکم یزد هم دستور داد دهان فرخی را دوختند. بعد هم به زندانش انداختند .
فرخی یزدی با قرارداد ۱۹۱۹-۱۲۹۸خورشیدی، مخالفت کرد. بر اساس این قرارداد، تمامی امورات کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت میگرفت. مخالفت با این قرارداد ننگین، دوباره او را به زندان کشاند.
با اوجگیری دستگیری آزادیخواهان در زمان رضاشاه، فرخی ایران را ترک کرد؛ اما در خارج ایران هم بهخاطر انتشار افکار آزادیخواهانه بر ضداستبداد و همچنین علیه استعمار انگلیس، مورد تعقیب قرار گرفت. فرخی هم ناچار شد از بیراهه و با پای پیاده به ایران برگردد.
فرخی یزدی در سال ۱۳۱۶خورشیدی به جرم شعرهایی که علیه رضاشاه سروده بود، به ۲۷ماه حبس تأدیبی محکوم شد. عمر خودش و شعرش، گذار دو یار و دو همسفر بود که با ابتلاهای سنگین گذشت. فرخی از شاعرانی بود که شعرش را با گوهر و جوهر آرمان تاریخی کشورش پیوند زد: با آرمان آزادی. در این سیر و سلوک و همیاری، به ریشهٴ طبقاتی شدن زندگی مردمش پی برد. دفتر شعر او چونان انسان گرسنه است. گرسنهٴ نان و گرسنهٴ آزادی. این است جوهر و ذات تربیت شده شعر فرخی یزدی.
سرانجام پس از ۲سال زندان و شکنجه، ملازمان و دوستاقبانان زندان، برای خاموش کردن صدا و شعر فرخی، او را به بیمارستان شهربانی منتقل کردند. روز ۲۵مهر ۱۳۱۸، پزشک تحتامر رضاشاه ـ پزشک احمدی ـ فرخی یزدی را با آمپول هوا بهشهادت رساند.
او و شعرش در مبازره با استعمار و ارتجاع، با هم وفاداری کردند و وفایشان را به کشور و مردمشان بخشیدند:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
بعد از جنبش مشروطیت، این شعر فرخی یزدی در ادامه مسیر تاریخ ایران، راه را ادامه داد و انگیزاننده و زبان و زمزمه نسلهای پیاپی ایرانزمین برای رسیدن به آزادی شد؛ ترانه و تصنیفی که هنوز در ایران کنونی هم مصداق زبان و خواسته مردم ایران در برابر ارتجاع قرونوسطایی مذهبی است...
یاد محمد فرخی یزدی تا طلیعهٴ بامداد خجستهٴ آزادی بر فلات ایرانزمین گرامی باد...
(س.ع.نسیم)