یک پنجره میان پنجرههایی که بسته ماند
یک پنجره میان پنجرههایم! که بسته نیست
یک حنجره میان حنجرههایم که خسته نیست
یک شیشهی دلام! که به موشک به بمب و توپ
کوبیده و شکسته شد اما شکسته نیست
یک قامتام! که پتک خورده که زانو زند ولی
صدبار ایستاده مرده، و لیکن نشسته نیست
یک پنجره که مثل دهانی به سوی شب
فریاد میزنم که راه به فردا گسسته نیست
یک اخگرم که جوش و خروشش درون شب
جز تکههای سرخ شراری که جسته، نیست
با سینهیی گشاده به نور و امید و شور
یک پنجره میان پنجره هایم! که بسته نیست.
یک پنجره میان پنجرههایم! که بسته نیست
یک حنجره میان حنجرههایم که خسته نیست
یک شیشهی دلام! که به موشک به بمب و توپ
کوبیده و شکسته شد اما شکسته نیست
یک قامتام! که پتک خورده که زانو زند ولی
صدبار ایستاده مرده، و لیکن نشسته نیست
یک پنجره که مثل دهانی به سوی شب
فریاد میزنم که راه به فردا گسسته نیست
یک اخگرم که جوش و خروشش درون شب
جز تکههای سرخ شراری که جسته، نیست
با سینهیی گشاده به نور و امید و شور
یک پنجره میان پنجره هایم! که بسته نیست.