بنگر که سپیده در کمین است
با سرخی خون شب عجین است
هر ذره از این زمین خاموش
سرشار ز عشق آتشین است
برخیز که رمز راه این است
برخیز ای آتش نهفته
در زمزمه امید خفته
صد راز در این سکوت پیداست
فریاد شود درد نگفته
زنهار که زخم دل شکفته
«یاد آر ز شمع مرده، یاد آر»
چون سوخت و رفت در شب تار
هر آه از آن سینه سوزان
افروخته صد عاشق تبدار
عشق است که رفت بر سر دار
بگشای نگاه بر آشنایی
بر صبح سپید روشنایی
با جنبش کهکشان امید
بشتاب به مقصد رهایی
هیهات از آتش نهایی
ف. پویا