به یاد نورمراد کلهجویی. قهرمان پایداری
سی سال پیش او را دیدیم. چند بیت رزمی شاهنامه را در جمع مجاهدین میخواند. ابیاتی مثل: «چنانت بکوبم به گرز گران که پولاد کوبند آهنگران».
و میگفت جنگ! با آخوندها!
بعد هم در هر جلسهای از جلسات مجاهدین که صحبت کرد همه را به روحیهٔ بالا در جنگ نصیحت میکرد. یا ترانهٔ دایه دایه را میخواند یا از جنگ تا آخرین نفس با آخوندها صحبت کرد.
یکبار قرار شد ترانهٔ نوروزی «ز فروردین» را با صدای برخی مجاهدین لیبرتی ضبط کنیم. با یکی از فیلمبرداران چرخیدیم و ترانه را پخش میکردیم و آنها لب میزدند: «ز فروردین شد شکفته چمن... . . بهار آمده با گل و سنبل. ». . نورمراد هم خواند اما همین که ترانه به پایان رسید بلافاصله گفت: بابا بهار که بیجنگ با آخوندها نمیاد. ترانهٔ جنگی درست کن! برنو برنو... دستش را در هوا تکان میداد و میگفت برنو برنو برنو! حرکت اول باز از نو! جنگه بابا جنگه!... دایه دایه! وقت جنگه!».
حالا او رفته است و من به دایه دایهٔ او فکر میکنم که برای مردم ایران چه پیام خوبی گذاشت. گفت که اگر هشت بچه هم داشته باشید به مقاومت و مجاهدین بپیوندید و برای نجات ایران زندگی را کنار بگذارید و با آخوندها بجنگید. رستم باشید. مگر ضحاک و افراسیاب سرزمینتان را به خاک و خون نکشاندهاند؟ مگر مغز سر جوانانتان را خوراک نکردهاند. مگر کشتار قیامها را وسیلهٔ حفظ حکومتشان نکردهاند؟ مگر نانی در سفرهها گذاشتهاند.
باز هم مثل همان روزها که پای میکروفون میرفت برق افتخاری در چشمم درخشید که بابا مردم ایران سلالهٔ رستمهای خود را دارند. ادامهٔ ستارها و سردارهای خود را دارند. در همهٔ شهرها و روستاها. حتی اگر توسط رضاخان قلدر از لرستان به بجنورد کوچشان داده باشند... حتی اگر پانزده سال در محاصره و زیر موشکباران آخوندها باشند. و حتی اگر به اروپا مهاجرت کنند. آنجا هم باز در فکر ایرانند و در فکر جنگ و نجات ایران و مردم ایران.
بنابراین من فقط همان پیام نورمراد جنگجوی ۸۷ساله را تکرار میکنم. که دایه دایه! برای نجات مردم ایران وقت جنگه. قطارفشنگها کجاست؟
م. شوق ۳ بهمن۱۴۰۰