کاروان سالها با ردای بهار و جامهٔ نوروز میآید. سیری تحولیابنده از ضرورت تغییر تا تکوین دانههای میلاد و شکفتن.
ما از دیروزِ کهن تا هنوزِ نوین، راویان امید و عشقهای همایون و بیپایانش هستیم. ما وارثانیم؛ رازداران «بودن» و «ماندنٍ» آنانی که برایمان بس خجستهبهاران و طعم حیات را آفریدند و میآفرینند.
کاروان سالها را ما میسازیم؛ آنک راهیان و راویانش هستیم. نوروزها را ما میآوریم؛ آنک زینتگر و زیورآرای آنیم.
ما آفرینندگانیم. در پی هر آفریدنی، به روایت و خاطرهاش مینشینیم. و این قدرت لایزالِ سیروت مداوم زندگیست: اندیشیدن، ساختن، آفریدن، روایت کردن...
در پی هر آفرینشی، گردهم میآییم و خوشایندی و لذت فرحبخش وصف و روایت را به دامنهٔ ناکرانمند خاطرهها میسپریم. هر آفریدهای از اندیشه تا آفرینش و از خاطره تا روایت را باید بگذارند.
ما آفرینندگان و روایتگرانیم. مادر بیمرگ این زایشهای هدفمند، امیدها و عشقهای لایزال ساطعشونده از ترمههای رنگینکمان زندگی و قدرت بیزوال زندگیست: اندیشیدن، ساختن، آفریدن، روایت کردن، خاطره آب دادن، آنک از قلهٔ هر تماشا به قلهٔ تماشایی دیگر عمر گرانمایه گذاردن که سفر از ستیغ سالی به سواد سالی دگر است...و این خوانشیست از روایتهای محظوظ و لذتهای مکرر از افق تا افق...
هر چه گفتم، هر چه جستم وصف آیین مثالش
در سماط دهر نادیدم زبانی جز به مینای هنر
هنر ما آفرینندگی و کشاکشهای نیستی تا هستی را روایت کردن است...و این داستان زیبا و بیپایان سیر بهار طبیعت تا شکوفاییِ بهار اجتماع و انسان است...
در انتهای فصل سپید
تویی تویی خجستهٔ عید
صدا، صدای آمدنت
ز رقص یاس و نرگس و بید
زمین به انتظار تو گشت
بمان و باش امید سپید...
س. ع. نسیم