چه عزمی، چه وقاری
ای شیر نترس و زخمی؛
با؛
صدها خنجر و دشنه دشمن
در محکمه! جباران روزگار
چه خوش درخشیدی!
فریاد شدی
از خود نگفتی!
امید و غرور خلق را فریاد کردی
گفتی: که میتوان جلو دژخیم خروشید و سر خم نکرد؛
و تسلیم و کرنش نیست در میان
چه با شکوه و صلابت؛
راست قامت و سبکبال، گام بر داشتی بر حریر سرخ فام طاقت انسان
جایی که خدا هم از این همه استواری به وجد در میآید
و ستارگان در برابرت تعظیم!
پهلوان
چه شهامت و رشادتی سترگی
چه استواری بیبدیلی
فرشتگان هم از صلابتت؛
از ایستادگیت، سر فراز و پر غرور شدند
از جانت مایه گذاشتی!
به بهای خشنودی خلقی اسیر؛
و ذلت و ناتوانی دژخیمان
بدور از ذرهیی دفاع از خود؛
برای در بردن جان
اثبات کردی دار و تازیانه دشمن؛
رنگ می بازد ز عزم و ارادهات
بلی!
اکنون، این دشمنٍ حقیر است که میترسد از؛
ایستادگی و رشادت تو
قهرمان،
تو درآیینه حقیقت، نظری کن به عزم خویش!
بیدلیل نیست، که من شیفته و حیران شدهام!
گر چه شیخکان ستم کار زدند خنجرها ز کین؛
بر قلب آفتاب
لیک؛
سرشته بخون شد، همه جا،
اما؛
خون تو افزود بر شتاب آزادی
قصه ظلمت امروز، به پایان میرسد
و گُل خنده؛
به لبهای خشکیده یاران میرسد
درود درود
محمود نیشابوری