نون و القلم و مایسطرون
سوگند به قلم و بدانچه مینگارند...
ایمان به معاد از اصول جهانبینی و انسانشناسی توحیدی است. اصول خدشهناپذیری که هر انسان موحدی آن را میپذیرد و از برترین ویژگیهای آن پاسخگو بودن نسبت به مسئولیتهای انسانی اوست. در دیدگاه توحیدی، انسان به واسطهٔ عنصر آگاهی و شناخت در قبال مسئولیتهای فردی و اجتماعی خود پاسخگو است. اگر خلقت و آفرینش انسان را هدفمند و جهتدار بدانیم پس ناگزیر باید پذیرفت که کردار و عملکردهای انسان، یله و بیمنظور نیست. چون از اراده و آگاهی او نشأت میگیرد. وقتی صحبت از آگاهی و شناخت میشود، دقیقاً همان وجه ممیزه بنینوع انسان با فرشتگان است که یکی را خلیفه و جانشین خدا روی زمین میگرداند و دیگری را به تمکین در مقابل خلقت بشر وادار میکند. پس سؤال پایهیی و اساسی این است که پاسخگویی به چه چیزی؟ این انسان که در بارگاه خدایی چنین ارج و قربی دارد، پس در مقابل چه داده و یا نعمتی پاسخگو است؟ این چه مسئولیتی است که خدا انسان را بهواسطهٔ عنصر آگاهی وی را مکلف کرده و در روز بازپسین وی را مؤاخذه خواهد کرد؟
در قرآن در آیات مختلف از کلماتی مانند میثاق و عهد یاد شده است: ...إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤُولاً در روز بازپسین از عهد و پیمانها سؤال خواهید شد؛ ...وَلاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللّهِ عهدها و سوگندهای خدایی را نفروشید... منظور چیست؟
میثاقها و پیمانهای خدایی همان تعهداتی هستند که خدا بر دوش بنینوع انسان قرار داده و وی را بر فرشتگان و ملائک برتری داده است. خدا در قرآن به فرشتگان میگوید که من در آفرینش انسان چیزی میدانم که شما نمیدانید! در خلقت این انسان من چیزی قرار دادهام که در سرشت و طینت شما نیست! خدا در سرشت انسانی چه چیزی را نهفته داشت که حتی فرشتگان درگاه او، از فهم آن ناتوان بودند که:
آسمان بار امانت نتواست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
بار سنگینی که حتی آسمان و کوههای باعظمت هم نتوانستند آن را بهدوش بکشند و النهایه قرعه به نام انسان زمینی زده شد.
خدا فرشتگان را اینگونه مجاب میکند که: وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا. میگوید من به آدم اسماء و نشانها را یاد دادم. در نهاد این پدیده؛ من قدرت تشخیص و فهم را به ودیعه گذاشتم. من به او آموختم که جهان پیرامون خود را بشناسد. من به او آموختم که از دنیای نافهمی و جهل و جهالت از دنیای بهیمی و مادون آگاهی چگونه خود را به دنیای آگاهی برساند. قدرت شناخت را به ودیعه گذاشتم. تکاپویی مستمر از تاریکی به روشنایی؛ مسیری طولانی از جهل و خرافه و نادانی تا آگاهی؛ پروازی شگفتانگیز از انسان بودن تا خداگونهگی. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. گویی که تعهد سنگین و بزرگی را بر دوش او نهاده است که حتی فرشتگان را هم به سجده وا داشته است. این همان ظرفیت خداگونهگی انسان است که در طینت فرشتگان قرار نداده است.
پس شناخت و آگاهی یکی از این میثاقهای خدایی است و از این روست که انسان آگاه و مسؤل در روز بازپسین از آن بازخواست خواهد شد. ناگفته پیدا است که هر چقدر شناخت و آگاهی انسانی بیشتر و عمیقتر باشد تعهد و مسئولیت وی نیز سنگینتر خواهد بود. هر چقدر دامنهٔ آگاهی از حیطهٔ فردی به گسترهٔ اجتماعی کشیده شود طبعاً مسئولیت آن نیز سنگینتر خواهد بود. انجام و یا عدم انجام آن تبعات بزرگی خواهد داشت. از سویی میتواند فرد و جامعه را به رشد و اعتلاء سوق دهد و از سوی دیگر میتواند فرد و جامعه را در صورت پشتپازدن به این مسئولیت به نیستی و پوچی بکشاند.
زبان و قلم اندام به فعلیت رساندن این شناخت و این آگاهی است. در عظمت و شگفتی این نعمت نیز همین بس که خدا هم بر انسان منت نهاده و هم بدان سوگند میخورد... خلق الانسان علمه البیان... در آیهٔ دیگر میفرماید: ...علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم. قلم را به انسان آموختم. به انسان چیزی را که نمیدانست آموختم. البته روشن است که منظور از قلم؛ جسم قلم نیست. بلکه صاحب قلم و نگارنده است. آن شعور و احساسی است که افکار و اندیشهٔ صاحب قلم به واسطهٔ قلم امکان بروز پیدا میکند. پس میبینیم که جایگاه و نقش قلم در انسانشناسی توحیدی به همان میزان مسئولیت انسان آگاه دارای میثاق و تعهد است. از شناخت و آگاهی اولیه تا زبان و کلام و بعد هم قلم و سوگند به قلم و بعد هم به ترشح قلم که مینگارد...
گفتیم هر چه این آگاهی و شناخت عمیقتر باشد، تعهد و مسئولیت آن بزرگتر و اجتماعیتر است. هر چه پهنهٔ قلم از دنیای احساسات و عواطف فردی فراتر میرود و وارد حیطه و میدان اجتماعی میشود، بار آن سنگینتر میگردد. لابد که تعهد بسیار سنگینی باید بوده باشد که آسمان بار آن را نتوانست تحمل کند و فرشتگان به آن سجده کردند.
قلم؛ داستان ناگفتههاست از گذشتههای دور؛ قلم داستان رازهای نهفتهها در دل انسانهاست. اسرار پنهان تاریخ. قلم بیان احساسات و عواطف است. قلم دریچهٔ جهل و نادانی به دنیای آگاهی است. بازتاب بیرونی فهم و ادراک افراد است. زنده میکند و احیا میکند. بیان واقعیتهای پنهان جامعه؛ دردهای در سینه مانده و شاید فریادهای در گلو مانده است. شگفتا از ارزش و جایگاه قلم. ارزشی به درازای تاریخ بشر. جایگاه بالابلندی که میتوان با آن رقم مهر بر لوح دل نگاشت میتوان با آن تخم کینه بر دلها نهاد. میتوان با آن شوراند میتوان با آن به خاک مذلت نشاند. میتوان...
ن و القلم و ما یسطرون...
شگفتا: چه تقدس و چه زیبایی! چه عظمت و شکوهی!
م. بشیر