همین امروز
گیسوان دختر آرزویم را شانه خواهم کرد
با شانهٔ امید!
و دست در دست، شادان!
تا آنسوی تپههای سبز شوق
لی لی خواهیم کرد.
****
در هفت توی جمجمهام
شمعی روشن است.
باران، غبار غصه هایم
را شسته
و بر زخمهایم
نفس بهبودی وزیده
اما هنوز پروانه جانم،
در زیر باران!
تشنه! است.
****
من برآنم... برآنم!
که ناکامیهایم را در
آنسوی تپههای دلتنگی
در آتش باورهایم
خاکستر کنم
و عسل نگاهم را
در حدقهٔ چشم بیتابم
قطره، قطره، قطره
میان رهگذران
تقسیم کنم.
****
فردا
باز هم تشنه!
تشنهتر از همیشه
راه خواهم پیمود
تا دیاری که آیینه ها
زشتیها را بازتاب نمیدهند
و مستی جرم نیست
و ستارهها میخندند!
حامد. ص ـ اردیبهشت۱۴۰۳