روز یلدا! بیا که شب، بد شد
#شب_یلدای ما پر از دد شد
هر چه شادی، ز شهرمان در رفت
روز و شب کاروان غم رد شد
راه هر پرتوی به ما بستند
رودمان هم اسیر یک سد شد
روز یلدا! بیا و دیر بمان
تا بگوییم «رفت»، «آمد» شد
کی میآیی؟ بس است این ظلمت
همهٔ وعدهها که «شاید» شد!
مثل اینکه کمی خطا رفتم
پی امید نابجا رفتم
من خودم هم مقصرم آری
من پی روز، کی؟ کجا؟ رفتم
سهم من چیست تا که شب برود
من سراغ سپیدهها رفتم؟
این همه کهکشان درین شب بود
من سراغ ستارهها رفتم؟
هی نشستم به انتظار سحر
با دعا و خدا خدا رفتم
خود پروردگار گفت به ما
روز و شب دادهام به دست شما
خودتان گر که بیعمل باشید
حالتان را نمیدهیم شفا
کس نخارد عزیز من پشتت
غیر آن ناخن دو دست شما
من فرستادهام تو را به زمین
که کنی جانشینی ما را
نه که دستت دراز و بنشینی
که خدا یا بیار صبح مرا
صبح تو توی مشت تو مانده
مشت خود را اگر نمایی وا
مشت چون پتک را به کف گیرد
کاخ هر دیو بیشرف گیرد
مشت اگر که کمان گرفت و کشید
آرشی خصم را هدف گیرد
مشت اگر خشمگین شود ناگاه
ملتی کوچه کوچه صف گیرد
مشت اگر ماشهٔ سلاح گرفت
لیل یلدا ره صباح گرفت
فتح شهر شب وطن کن یار
از تو شب راه انفتاح گرفت
شرحه شرحه شدند جانبازان
تا وطن راه انشراح گرفت
ملتی میرسد به عسعس لیل
که ره #خیزش و صلاح گرفت
#م. شوق