حین نبرد انقلابی ، پیوسته عواطفی به منصهی ظهور میرسند که فرصت پرداختن به آنها نیست؛ از دعای بدرقهی مادری گرفته ، تا سفرهیی نان و پنیر که یک روستایی برای چریک زخمی فراهم میآورد، تا کبوتری که بر لبهی بام یک خانهی تیمی قبل از تسخیر ، آرامش ابریشمی خود را جار میزند و تا دانهیی که دستی برای گنجشکان میپاشد؛ قبل از اینکه گلولهیی قلب او را از هم بپاشاند.
لحظاتی هستند؛ لحظاتی نادر و معصوم؛ لحظاتی که چشمان خونی جلاد و نگاههای چوبی نامحرم ، آن را نمیبینند؛ لحظاتی که در رژهی زنجیرها و تازیانهها گم میشوند. شعر مقاومت، این لحظات را از زیر غبار فراموشی نجات میدهد و آنها را از خلوت خاطرات آفرینندگان و ناظران آنها بیرون میکشد و با قلم بر انگارهی سپید کاغذ میسپارد تا وجدانهای حساس انسانی ، آن را در حال و آینده دریابند.
شعر مقاومت - با این تعریف- بیان لحظات و صداهای گذرا و فراموش شده است. سوژههای شعر مقاومت، بسیار متنوع و پردامنهاند و عواطف ناب و گستردهیی را در برمیگیرند؛ سوژهها و عواطفی که شاعر مقاومت، یا عاجز از بیان تمامی آنهاست ، یا فرصت تصویر آنها را ندارد زیرا خود در متن آتش است و جزیی از جریان متلاطم مبارزه.
آری، شاعر مقاومت ، در گرماگرم نبرد سهمگین سرنوشت ، مجال روی کاغذ آوردن ندارد او تنها به ثبت حادثهیی در عاطفهی خود بسنده میکند و با قطره اشکی تأثر خود را بروز میدهد تا پیشآیی دقیقهیی چند برای ثبت و تصویر؛ که ممکن است هیچگاه پیش نیاید.
اشعار شاعران مقاومت ، مانند مجاهدین شهید غلامحسین رمضانپور (آرش)، مهدی حسینپور (بهداد)، بیژن حسن نژاد (نیما) و بهروز ثابت (مهروش) سرشار از این تصاویر بکر و بیان ناشدهاند. براستی چگونه میتوان در گرماگرم نبرد انقلابی و گفتگوی بیرحمانهی صفیر گلوله با نرمای قلب، در آمیختگی هرم باروت با جرقهی برخاسته از اصطکاک شنی تانک؛ هنگام عبور از روی قلوه سنگهای راه، با چتری از ابر غلیظ دود بر فرق و پیشانی تافته و گلویی پر از غبار ، خرد و خونالود ، گوشهی عافیت گزید ، چله نشست و به سرایش برآمد؟!
آری ، شاعر مقاومت ، خود دیوانی از اشعار ناسروده و گنجینهیی از عواطف پنهان است. نظارهی شلیک گلولهی پرکین دژخیمان ، بر شقیقهی اعدامیان ، نیوشیدن تیرهای خلاص خارج از شمار در نیمهشبهای بیپایان سوراخ سوراخ ، مشاهدهی نگاههای اشکبار در صف انتظار مادران هراس؛ پشت حصار قلعههای عبوس ، دیدن موی سپید پدران داغدار، نگریستن شتکهای تازهی خون بر سنگفرش اوین، شنفتن فریادهای مجید نیکو ، آمیخته با هرای نارنجک ، چشم بستن به رنگ حماسه در نگاه فراموشی ناپذیر مریم قدسی مآب ، تماشای پرچم نگون قامت مجاهد شهید طاهرهی طلوع ، بر صخرهسار تفتنهی چارزبر و احساس بیپایان غرور؛ یا تولد حماسهیی بالا بلند - در طنین رگبارهای قهرمان ملی بر سینهی لاجوردی – شعرمایهی شاعر مقاومت است.
- پابپای ارزشهای انقلاب - شاعر مقاومت همچنین ، سرشار از امید و ایمان به فردای درخشان است. او خورشید را در چشمان مصمم رهبران انقلابی خود به چشم میبیند. شاعر مقاومت وقتی از آبی دریا و پرواز در آن سوی الماس ستارگان میگوید ناشی از تغییر شخصیت او در کوران یک مبارزه دستجمعی است؛ یعنی به یمن گذار پابهپا با سایرین - از هفت شهر عشق است- که میتواند از عشق بسراید. بیجهت نیست اگر در سیمای روشن رهبران خود ، دریایی از مهتاب میبیند که سرنوشت خلق را - با اعتماد - میتوان در آینهی آن نگریست و به فردای تابناک باور داشت.
برای سرودن شعر مقاومت ، باید جزیی از مقاومت بود و به بهتر کلام ، یعنی خود در خلق حماسه شرکت کرد. تنها داشتن دستی از دور بر آتش کافی نیست. در زمانهیی که شقاوت عریان ، در خیابانها تنوره میکشد ، سخن گفتن از درختان به تعبیر زیبای برشت جنایت است. برای اینکه در این جنایت دست نداشته باشیم باید ، نه حتی دوشادوش، که پیشاپیش خلق ، نقش پیشاهنگ ایفا کرد و پای در کورهی گدازان نبرد انقلابی نهاد.
امروز اگر شاعر مقاومت نتواند یا فرصت نیابد در کوران نبرد به خلق سرودهیی بنشیند؛ یا حتی خود نیز مانند بیشمار سپیداران آفتابنوش ، گیسو به شنگرف خون خویش شستشو کند اما به یقین، شعر و سرایش ادامه خواهد یافت. هنر، احساس و وجدان انسانی نخواهند مرد. دیدگان هوشیار همیشه بیدارند. فانوس قلبها پیوسته فروزان میماند. ماه باز بسا در شبهایی که ما نیستیم خواهد تافت و در ادامهی طلوع خورشید تردید نیست. ما چه باشیم ، چه نه ، زندگی تدوام نیرومند خود را پی خواهد گرفت. مهم چگونه زیستن است.
هیچ لحظةیی از لحظات انسان نخواهد مرد؛ اگر اینگونه بود ما اکنون نباید واپسین گفتههای حماسی بابک را مینیوشیدیم. تاریخ بهخوبی لحظه لحظة عاشورا را ثبت کرده است. جهان ، همین ما و حیطهی کوچک پیرامون ما نیست.
خاکی که خون مظلومان را مینوشد ، درختی که ریشه در خاک خون آلود دوانده و هوایی که بوی آن را استشمام میکند ، دست به دست هم میدهند و سخن میگویند. هیچ خون بهناحق ریختهیی نیست که خاک بتواند کتمانش کند. براستی گلها پژواک دائمی کدام واقعیت و حقیقتاند؟
جان سخن در اینجاست، آنکه باید زبان گلها را دریابد و به پژواک سخن خون بهناحق ریخته در آن گوش ببندد، شاعر مقاومت است. او درخت را فقط درخت نمیبیند در درخت فریادهای مرتعش اجساد بر دار آونگ و پیام واپسین چشمانشان را میبیند. اگر نبیند یا جلوی دیدن خود را بگیرد و بارقههای عاصی شعر را در خود دفن کند، مصداق همان گفتهی برشت خواهد بود. از اینرو مسئولیت شاعر مقاومت بسیار خطیر و تعیینکننده است. او اگر دیدهها و شنیدههای خود را منعکس نکند ، داوری تیزبین زمانه نخواهدش بخشود.
با این تلقی از رسالت شعر و شاعر انقلاب، چشم امید داریم؛ فردا - در طلیعهی آزادی- ناگفتهها لباس کلام بپوشند و زیباییهای شعر مقاومت - به شایستهترین صورت- پدیدار گردند. تا آن هنگام بیگمان رسالت ما ، جنگیدن و سرودن و سرودن و جنگیدن است.
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی درین منزل ویرانه نهادیم.
م. طارق.
لحظاتی هستند؛ لحظاتی نادر و معصوم؛ لحظاتی که چشمان خونی جلاد و نگاههای چوبی نامحرم ، آن را نمیبینند؛ لحظاتی که در رژهی زنجیرها و تازیانهها گم میشوند. شعر مقاومت، این لحظات را از زیر غبار فراموشی نجات میدهد و آنها را از خلوت خاطرات آفرینندگان و ناظران آنها بیرون میکشد و با قلم بر انگارهی سپید کاغذ میسپارد تا وجدانهای حساس انسانی ، آن را در حال و آینده دریابند.
شعر مقاومت - با این تعریف- بیان لحظات و صداهای گذرا و فراموش شده است. سوژههای شعر مقاومت، بسیار متنوع و پردامنهاند و عواطف ناب و گستردهیی را در برمیگیرند؛ سوژهها و عواطفی که شاعر مقاومت، یا عاجز از بیان تمامی آنهاست ، یا فرصت تصویر آنها را ندارد زیرا خود در متن آتش است و جزیی از جریان متلاطم مبارزه.
آری، شاعر مقاومت ، در گرماگرم نبرد سهمگین سرنوشت ، مجال روی کاغذ آوردن ندارد او تنها به ثبت حادثهیی در عاطفهی خود بسنده میکند و با قطره اشکی تأثر خود را بروز میدهد تا پیشآیی دقیقهیی چند برای ثبت و تصویر؛ که ممکن است هیچگاه پیش نیاید.
اشعار شاعران مقاومت ، مانند مجاهدین شهید غلامحسین رمضانپور (آرش)، مهدی حسینپور (بهداد)، بیژن حسن نژاد (نیما) و بهروز ثابت (مهروش) سرشار از این تصاویر بکر و بیان ناشدهاند. براستی چگونه میتوان در گرماگرم نبرد انقلابی و گفتگوی بیرحمانهی صفیر گلوله با نرمای قلب، در آمیختگی هرم باروت با جرقهی برخاسته از اصطکاک شنی تانک؛ هنگام عبور از روی قلوه سنگهای راه، با چتری از ابر غلیظ دود بر فرق و پیشانی تافته و گلویی پر از غبار ، خرد و خونالود ، گوشهی عافیت گزید ، چله نشست و به سرایش برآمد؟!
آری ، شاعر مقاومت ، خود دیوانی از اشعار ناسروده و گنجینهیی از عواطف پنهان است. نظارهی شلیک گلولهی پرکین دژخیمان ، بر شقیقهی اعدامیان ، نیوشیدن تیرهای خلاص خارج از شمار در نیمهشبهای بیپایان سوراخ سوراخ ، مشاهدهی نگاههای اشکبار در صف انتظار مادران هراس؛ پشت حصار قلعههای عبوس ، دیدن موی سپید پدران داغدار، نگریستن شتکهای تازهی خون بر سنگفرش اوین، شنفتن فریادهای مجید نیکو ، آمیخته با هرای نارنجک ، چشم بستن به رنگ حماسه در نگاه فراموشی ناپذیر مریم قدسی مآب ، تماشای پرچم نگون قامت مجاهد شهید طاهرهی طلوع ، بر صخرهسار تفتنهی چارزبر و احساس بیپایان غرور؛ یا تولد حماسهیی بالا بلند - در طنین رگبارهای قهرمان ملی بر سینهی لاجوردی – شعرمایهی شاعر مقاومت است.
- پابپای ارزشهای انقلاب - شاعر مقاومت همچنین ، سرشار از امید و ایمان به فردای درخشان است. او خورشید را در چشمان مصمم رهبران انقلابی خود به چشم میبیند. شاعر مقاومت وقتی از آبی دریا و پرواز در آن سوی الماس ستارگان میگوید ناشی از تغییر شخصیت او در کوران یک مبارزه دستجمعی است؛ یعنی به یمن گذار پابهپا با سایرین - از هفت شهر عشق است- که میتواند از عشق بسراید. بیجهت نیست اگر در سیمای روشن رهبران خود ، دریایی از مهتاب میبیند که سرنوشت خلق را - با اعتماد - میتوان در آینهی آن نگریست و به فردای تابناک باور داشت.
برای سرودن شعر مقاومت ، باید جزیی از مقاومت بود و به بهتر کلام ، یعنی خود در خلق حماسه شرکت کرد. تنها داشتن دستی از دور بر آتش کافی نیست. در زمانهیی که شقاوت عریان ، در خیابانها تنوره میکشد ، سخن گفتن از درختان به تعبیر زیبای برشت جنایت است. برای اینکه در این جنایت دست نداشته باشیم باید ، نه حتی دوشادوش، که پیشاپیش خلق ، نقش پیشاهنگ ایفا کرد و پای در کورهی گدازان نبرد انقلابی نهاد.
امروز اگر شاعر مقاومت نتواند یا فرصت نیابد در کوران نبرد به خلق سرودهیی بنشیند؛ یا حتی خود نیز مانند بیشمار سپیداران آفتابنوش ، گیسو به شنگرف خون خویش شستشو کند اما به یقین، شعر و سرایش ادامه خواهد یافت. هنر، احساس و وجدان انسانی نخواهند مرد. دیدگان هوشیار همیشه بیدارند. فانوس قلبها پیوسته فروزان میماند. ماه باز بسا در شبهایی که ما نیستیم خواهد تافت و در ادامهی طلوع خورشید تردید نیست. ما چه باشیم ، چه نه ، زندگی تدوام نیرومند خود را پی خواهد گرفت. مهم چگونه زیستن است.
هیچ لحظةیی از لحظات انسان نخواهد مرد؛ اگر اینگونه بود ما اکنون نباید واپسین گفتههای حماسی بابک را مینیوشیدیم. تاریخ بهخوبی لحظه لحظة عاشورا را ثبت کرده است. جهان ، همین ما و حیطهی کوچک پیرامون ما نیست.
خاکی که خون مظلومان را مینوشد ، درختی که ریشه در خاک خون آلود دوانده و هوایی که بوی آن را استشمام میکند ، دست به دست هم میدهند و سخن میگویند. هیچ خون بهناحق ریختهیی نیست که خاک بتواند کتمانش کند. براستی گلها پژواک دائمی کدام واقعیت و حقیقتاند؟
جان سخن در اینجاست، آنکه باید زبان گلها را دریابد و به پژواک سخن خون بهناحق ریخته در آن گوش ببندد، شاعر مقاومت است. او درخت را فقط درخت نمیبیند در درخت فریادهای مرتعش اجساد بر دار آونگ و پیام واپسین چشمانشان را میبیند. اگر نبیند یا جلوی دیدن خود را بگیرد و بارقههای عاصی شعر را در خود دفن کند، مصداق همان گفتهی برشت خواهد بود. از اینرو مسئولیت شاعر مقاومت بسیار خطیر و تعیینکننده است. او اگر دیدهها و شنیدههای خود را منعکس نکند ، داوری تیزبین زمانه نخواهدش بخشود.
با این تلقی از رسالت شعر و شاعر انقلاب، چشم امید داریم؛ فردا - در طلیعهی آزادی- ناگفتهها لباس کلام بپوشند و زیباییهای شعر مقاومت - به شایستهترین صورت- پدیدار گردند. تا آن هنگام بیگمان رسالت ما ، جنگیدن و سرودن و سرودن و جنگیدن است.
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی درین منزل ویرانه نهادیم.
م. طارق.