دیوانهام نکن خبر!
می خواهم شعری بنویسم
مرا به هم نریز! تصویر!
می خواهم شعری بنویسم
دست از سرم بردارید آمارها
نمی خواهم خودکشی کنم
تکلیف من چیست
گناه من چیست
که شاعر سرزمین اشغال شدهای هستم
و ناچارم
با سپر به خیابان بروم
در برابر دردها
و عینکی تیره بر چشم نهم
در برابر زخمها
نه از گل اثری مانده است و نه بلبل
و شمع و پروانه به افسانهها پیوستهاند
و من اینجا بر سر دوراهیام
که از خنجر بنویسم و خون
و یا مانند پدری که گلوی دخترش را فشرد
دست بر حلقوم شعرم بگذارم
و قلمم را بر دارها بیاویزم
دیوانهام نکنید
فاجعه ها!
م. شوق ۲مرداد۹۸