آینده گم بود
در دهلیز گذشته
و خاک میخورد سرنوشت
همچون چراغ جادویی
در پستوی زمان.
دوباره میبایست
به دست گرفت گذشته را
برای نجات آینده.
ولی هرگاه کسی
از آینده میپرسید،
پاسخ این بود
که آینده برای همیشه
در گذشته مدفون است
و دستگاه سفر در زمان
یک امر محال،
هر چه هست، حال است
و میباید به دلتنگی خویش
چون یک ماهی در تنگ آب
دل خوش کرد.
چنین گذشت،
تا تو آمدی،
با چراغ غبارآلود
که آن را صیقل زدی
با آستین تقدیر.
و ناگاه برخاست
از بطن چراغ کهن
غول سپید اختیار.
آنگاه، دیگر بار
سیر زمان
به فرمان تو
از هیچ جاری شد،
و آینده راهی شد
به سوی ابدیت.
ف. پویا